شعیب صیقلی
خلاصه کتاب افغانستان در شاهنامه
( اثر گرانسنگ احمدعلی کهزاد)
تلخیص از محمد شعیب صیقلی
بسم الله الرحمن الرحیم
این کتاب اثر دست احمدعلی کهزاد است، که مطالب غنی ونگفته ای در باب هویت تاریخی قلمرو باستانی افغانستان دارد؛ خلاصه کتاب این نویسنده گرانسنگ را – آنچه از نظر نویسنده این قلم مهم می آید- به شرح ذیل به رشته تحریر درآمده است:
مقدمه نویسنده:
احمد علی کهزاد، در مقدمه کتاب خوداشاره به دو ابوالقاسم دارد، ابوالقاسم محمود وآن دیگری ابوالقاسم فردوسی، یکی شاه و دیگری شاعر. دراین مقدمه محمود شاه کابلستان، امیرخراسان واز تخمه ترکان ماورا النهر خوانده شده است. زادگاه او غزنین وپرورش یافته خراسان.۳۱۱ قمری تولد او ۴۲۱ هم مرگ اوست.
فردوسی حکیم دانای طوس مردی زمین دارودهقان، که تاریخ تولدش به درستی معلوم نیست، اما حدود هشتادسال عمرکرده است. دراین مقدمه اشاره به این شده است که شاهنامه مسبوق به سابقه نیز است، کسان دیگری نیز پیش از او نیز درباب شاهنامه سرایی قلم زده بودند. فردوسی داستان های نیمه تاریخی- افسانوی را در سلک مشرب این شعرا نگاشته و از محیط وماحول خود نیز متاثر بوده است. فردوسی با آنکه باحکمرانانی همانند، آل زیار، آل بویه، هم عصر بود، کتاب خود را سزاوار تقدیم نمودن به بارگاه ابوالقاسم محمود سلطان غزنه و زابل دانسته است.
ریشیها:
حکیمان وشاعران داستان سرایانی که بار اول حین مهاجرت آریا ها از بلخ به جنوب هندوکش، نام می برند ریشی ها بودند. این ریشی ها به حیث حکیم وشاعر درمیان قبایل آریایی می زیسته اند. مهاجرت از دره های کوبها- کابل ، کرم، گومل به طرف سپته- سند ویا منطقه هفت در یا یا پنجاب بادانش خود علاوه برامور مذهبی در کار های اجتماعی نیز کمک می نمودند. همه فرهنگ ریگ ویدی منسوب به آنهاست.
در عصر اوستایی درمیان آریایی هاکه در بخدی باقی ماندند، در اثر انقلاب ادبی واجتماعی زردهشت= زرتشت بزرگترین ریشی عصر ومقنن دانای زمان ظهور کرد و کتاب اوستا بارابه میان آورد. فرگاد دوم وندیدا که تنها مبحث جرافیایی است که ۱۶قطعه خوش آب وهوای اوستایی که بعه عقیده همه داشنمندان عبارت ازاراضی پیرامون وکناره های هندوکش است وشانزده قطعه خاک زیبا در این سلسله کوه قرار گرفته است، همین بخش جغرافیا مربوط به سرتاسر افغانستان می شود. که البته فصل تاریخی از شاهان وپهلوانانی که درهمین نواحی که در اوستا از آن تذکر رفته است صحبت می کند. در عصر اسلامی که داستان سرایی رونقی یافت و این کار در هرات، بلخ، مرو وسیستان وتخارستان شروع شد ورواج یافت، شاهنامه های منثوری تهیه گردید، و دقیقی بلخی از زمان سلطنت لهراست پدرگستاسب ونشر آیین زردهشت، آن را به نظم کشید. شاهنامه فردوسی بر پایه اشعار همین شاعر اساس نهاده شد.
افغانستان:
افغانستان یک نام نو است، فردوسی شاعراز عدم استعمال این نام معذور است. کلمه افغان به شهادت شاهنانه به عنوان عشایری، سابقه هزار ساله دارد. اما ترکیب افغان با پسوند ستان، از۱۵۰ سال ( زمان مرحوم کهزاد۱۳۵۳ هـ ش) تجاوز نمی نکند.
با مرور سریع معلوم می شود که اسامی که فردوسی از آن در شاهنامه یاد کرده ۹۰% مربوط به سرزمین وقلمرو کنونی افغانستان است.
قلمری از هامون سیستان تا کوه شمشاد، ودریای امو تا سپین غر که در عصر اسلامی به عنوان خراسان ودر تاریخ باستان به همان آریانای کهن نامیده می شود، دارای شان وشوکتی بوده است.
نام های خاصی که در شاهنامه مورد استفاده قرار گرفته است، خود به تحقیق جدا گانه ای ضرورت دارد. اما امهات این اسامی را قرار ذیل می توان ردیف نمود:
کابل، کابلستان، زابل ، زابلستان، سمنگان، بلخ، رود جیحون، رود هیرمند، البرز کوه، کشورهندوان، هندو کوه، کوه هند، هندوکش، سیستان، بست، شکنان، شغنان، کشمهن، کشهم، سند، زاولی ، زابلی ، تخارستان، هرات، هری ، قندهار، کشمیر، برزکوه، نوبهار، چغا سران، چغه سرای ، گنبدان، دژ ، دژان، گنبدان، غزنی، زرنج، گردیز، بامیان، فراه ، مردباد، بدخشان زال ، رستم، اسفندیار، کک کوه زاد، سلطنان محمود، تهمینه، هیتل، هپتل، کشان، کشانی، کوس، اشکبوس، جنکش، کورنکر، اخشتنو،ر، لهراسب، گشتاسب، برزین مهر، نو آذر، دقیقی،ابوعلی محمد احمد بلخی، ارجاسب، جاماسب، وغیره .
پس فردوسی که شاه خود محمود وپایتخت او را غزنین می خواند، به سرزمین خود خراسان خوب آگاه است وبه جزئیات آن نیکوتر واقف.
مرام:
کهزداد در مقدمه خود زیر عنوان مرام، کوشیده است تا منطق ودلیل تالیف کتاب خود در میان انبوه مقالات وکتبی که در باره شاهنامه نوشته شده است، را بیان نماید.
دراین جا کهزداد تصریح می کند که من غرضی را دنبال می نمایم وآن این که بیشترین واقعات شاهنامه درهمین سرزمین افتاق افتاده است که از یک گوشه ان طوس، فردوسی برخاسته و در پایتخت خود کتاب خود را به امیر محمود غزنوی زابلی تقدیم نموده است. و همه عناصر فرهنگی و ادبی این سرزمین را خود شنیده وروایت نموده است. او می کوشد تا تصویر افغانستان کنونی را از لابلای شاهنامه فردوسی نزد خواننده مجسم نماید و از نهادن قطعات یک پازل، تصویر واقعی افغانستان کنونی را ارایه دهد.
در پایان این مقدمه خود کهزاد به این تصریح می کند که شاهنامه با این که در برگیرنده افسانه، افسانه – تاریخ و خود تاریخ است، خود منبع مهمی برای هر پژوهنده ای است که در صدد نگاشتن در باره شاهان اولیه، از دودمان پیش دادیان بلخی، شاهان خاندان کاری، اسپه، یونانی ، پارتی، کوشانی، یفتلی، چینی ، ترکی، هندویی، رایان کابلی وغیره ، می باشد.
البرزکوه، سام، سیمرغ، زال:
کهزاد، زیر این عنوان به جمع واستقراء ابیاتی از شاهنامه پرداخته تا طی آن به مقصود او که اثبات محل واماکن افغانستان کنونی در شاهنامه است، برسد. او ازسام نریمان بحث می کند که از سیستان به غور آمد و از ان جا رهسپار بلخ شد و ازدواج نمود، طفل عجیب سپید موی او را به کوه البرز، در پنجاه کیلو متری بلخ بردند، و کودک در آنجا در آشیانه عقاب پرورش یافته بزرگ گردید و پلهوان شد. وبه پدرش تسلیم داده شد.
رودابه دختر مهراب کابل خدای ، شاه کابلستان:
درزیر این عنوان بازهم کهزاد دست به جمع آوری ابیاتی زده است که در آن اسامی جای ها و اشخاصی که وابسته به جغرافیای کنونی افغانستان می باشد، آمده است. او درپایان این ابیات یک یک جای ها را با ذکر منابع چنان مشخص می نماید که برای هر محققی جای شکی در نسبت آن جای ها به افغانستان باقی نمی ماند. درذیل این عنوان از شاه کابلستان، در جنوب هندوکش ، در نزدیک رود کابل، ارگ کابل، نام می برد. او داستان عشقی میان رودابه وزال زر را نیز به تصویر می کشد.
لهراسب شاه بلخ:
لهراسب سر سلسله دودمان پادشاهان اسپه باختر، بود، او بعد از” کاوه هوسروا”( کی خسرو) در بلخ به تخت شاهی نشست، او به اعمار و شهرسازی روی آورد و آتشکده ای به نام مهر برزین را بنانهاد. در پیری شاهی را به پسرش گشتاسب وانهاد و خود در معبد یاد شده عزلت گزید، در جنگ با تورانی ها با هشتاد موبد( روحانی دین زرتشتی) به دست ارجاسب شاه توران کشته شد. بازهم دراین قسمت کهزاد در پی اثبات اسامی که در شاهنامه در افغانستان کنونی از آن نامی برده شده است، می باشد.
کهزاد در زیر عنوان شاهنامه دقیقی مهمترین قسمت شاهنامه ، بازهم در صدد اثبات مدعای خود است، او می کوشد با نقل ابیاتی از شاهنامه دقیقی که خود فردوسی هزار بیت آن را نقل نمود ه است، درپی مدرک های زیادی بیفتد.
او به کمک حفریات و باستان شناسی هایی که در زمان او در کابل صورت گرفته بود، در پی این می برآید تا ریشه های آریایی اماکن و جای های کابل را به اثبات برساند، او به خورد کابل اشاره می کند وبه بالاحصار کابل ونیز به مناطقی به نام قول خواجه شمس، تپه مرنجان، گل زرد، دامنه علی آباد کوه آسمایی، خواجه روشنایی ، کوتل خیر خانه ، و …
اوبه دیانت هندوی و بقای آن اشاره می کند واین که فرهنگ برهمنی چه ریشه هایی داشته است نیز اشارتی دارد. به مهراب شاه که از شاهان مقتدراز دودمان رایان کابلی بوده است نیز نظری می افکند.
پادشاهی گشتاسب در بلخ:
عنوان دیگری است که کهزاد طبق معمول، نخست خلاصه ولب لباب آن را آورده سپس به نقل ابیات شهنامه پرداخته ودر فرجام، به تحقیق هریک یک نام وهریک واقعه تاریخی می پردازد.
این شاه بعد از پدرش لهراسب که معتکف آتشکده ای در بلخ شد، سفری به سرزمین خرم و خوش آب وهوای کابل نمود، بعد به روم رفت و با شهزاده ای به نام کتایون ازدواج نمود، که اسفندیار از همان زن او است، او در بلخ قصری افسانوی بنا کرد و تصاویر شاهانی چون جمشید وفریدون را بردیوار های آن آویخت.
آگاهی ارجاسب شاه توران از آیین نو:
ارجاسپ شاه توران بود، و مخالف دولت باختری گشتاسب بود. اصلا مخالفت او با شاه باختری، بر روی مسایل مذهبی بود. ارجاسب آیین زردهشت =زرتشت را قبول نمی کرد. وقتی که لشکر ارجاسب به بلخ نزدیک شد گشتاسب مشغول تبلیغ آیین مزدیسنا در سیستان بود وبلخ او خالی به نظر می آمد، ارجاسب به بلخ داخل شد ولهراسب شاه که خود معتکف در آتشکده مهربرزین بود، را کشت وبلخ را ویران کرد و خود به کشورش بازگشت.
درادامه این داستان بازهم بحث از جغرافیایی است که آریانای کهن وبلخ در آن حضور دارند و نقطه عطف این مخاصمت بلخ است. به همین ترتیب عنوان بعدی ” آغاز جنگ آریانا وتوران” بازهم داستان جنگ میان گشتاسب و ارجاسب شاه توران است که حسب پیشگویی، دلاوران وشهزادگان بلخ کشته می شوند ولی دخالت اسفند یار فرزند گشتاسب سبب می گردد که سپاه بلخ فاتح شود. شاه بعدازاین جنگ به تبلیغ امور مذهبی به سیستان می رود وبلخ را خالی می گذارد. ولی به اثر بدخواهی عده ای شاهزاده اسفندیار را به زندان می افکند. طی این داستان بازهم قصه معبد برزین مهر است که بازهم آتشکده ای است واقع در بلخ، به همین نام در جفرافیایی به نام افغانستان.
کشته شدن لهراسب درآتشکده مهر برزین یا ( نوش آذر) در بلخ:
ذیل این داستان مرحوم کهزاد بازهم به هدف این که تاکید بر نام جای هایی داشته باشد که امروز واقع در قلمرو افغانستان اند، داستان کشته شدن لهراسب پدر گشتاسب را تکرار می کند و داستان قتل او به دست ارجاسب در بلخ را تاکیدا باز می آورد.
بلخ مضطرب است، شاه گشتاسب رهسپار سیستان به سفر تبلیغ آیین یزدانی رفته است، اسفندیار در حبس است، و شاه پیر لهراسب در معبد مشغول نیایش، هجوم ارجاسب از راه فرامی رسد، شاه پیر با هزار مرد جنگی به مقاومت می پردازد که سپس همه کشته می شوند. درهمین داستان اشاره به نیمروز نیز گردیده است که خبر غارت بلخ ذریعه زن گشتاسب به او می رسد؛ که باز هم اشارتی دارد به مکانی دیگر به همین نام، نمیروز که خود واقعیت تاریخی انکار ناپذیری است.
غرض کهزاد از نقل این داستان تاکید روی جغرافیا و مفهوم تاریخی بلخ ونسبت و نیز تعلق این سرزمین به جغرافیای نوینی زیر نام افغانستان است.
جنگ دوم آریایی و تورانی:
این جنگ در اثر غفلت گشتاسب بود، نزد فردوسی گشتاسب در سفر دوساله خود به نیمروز، نه تبلیغ دین بلکه عیاشی وخوشگذرانی بود، دراثر این رفتار او بلخ از اهالی باکفایت خالی شد و زمینه سقوط آن به دست ارجاسب فراهم گردید، اما زمانی که گشتاسب به بلخ باز آمد واز پی تورانیان رفت، خود کاری نتوانست و گیر افتاد، اسفند یار که در پی فتح وکامیابی در جنگ قبلی ظفرمندانه در محبس ” گنبدان دژ” در حبس پدر افتاده بود باز هم به داد پدر رسید، شاه فاتح شد، ارجاسب کشته شد ودختران به اسارت کشیده شده گشتاسب آزاد شدند.
طی این داستان نام هایی مانند” زابلستان” و ” کابلستان ” تکرار شده است. در طی دیالوگ گشتاسب باپسرش اسفندیار و تشویق ا و به جنگ با رستم باز نام هایی از کابلستان، غزنه و سیستان برده می شود. دراین میان از ” گنبدان دژ ” نیز نامی برده می شود، به تشخیص مرحوم کهزاد این منطقه جایی است که محل آن را غرجستان کنونی گرفته است، یعنی در حدود شمال غربی افغانستان کنونی. کما این که در دیالوگ بهمن بارستم وسپس بهمن با اسفندیار نیز از رود هیرمند مکررا نام برده شده است.
آریانا( آریانا انتی کوا):
کهزاد ذیل این عنوان آریانای کهن، آریانای باستان و آریانای قدیم به نام باستان جغرفایای کنونی افغانستان پرداخته است. او می نویسد که دردوره های قدیم وپیش از اسلام در اواسط قرن سم ق.م بار اول توسط “اراتس تنس” برای کشور ما نام آریانا احیا شد. بعدا ” استرابو” حدود آن را معین نمود بطلیموس ولایات هفت گانه و باشندگان داخل آن را معرفی کرد. نویسنده گان قرن ۱۸ وقرن ۱۹ اروپایی از روی کتاب آریانا انتی کوا، تألیف ویلسن، نام فراموش شده را مجددا زنده نمودند. بیلو با نگارش آثار خود نام آریانا را در زبانها ا فکند. کهزاد به قول خود ۳۴ سال قبل ( زمان خودش۱۳۵۳هـ ش) از روی منابع یونانی و نوشته های مورخین ونویسندگان اروپایی اسم آریانا را توسط کتاب اریانا به حیث اسم باستانی کشور معرفی نموده است. ایران فردوسی همان آریانای آراتس تنس و استرابو است.
درذیل این مبحث مرحوم کهزاد وارد بحث علمی دقیقی می شود. او مبحث خود را ذیل این عناوین دنبال می کند:
جرافیای اوستا:
آریانم ویجو( حوزه شمالی پامیر وفرغانه)
سغد، سغدیان.
مورو(حوزه مرغاب)
بخدی ( بلخ و باختر)
نیسایا( نسا یا میمنه )
هریو( حوزه هری رود، هرات)
هراواتی( حوزه ارغنداب)
هیتو منت ( حوزه هیرمند و پشت رود)
ویکرتا ( حوزه کابل کابلستان)
کخره ( ککرک غزنی، ککرک بامیان، کرخ هرات)
اوره ( روه سرزمین پکتیکا)
ره گه ( راغ بدخشان)
وارونا( بامیان وهزاره)
خننته ( معلوم نشد)
رانکا( معلوم نشد)
هسپه هندو( منطقه هفت دریا پنجاب)
اراتس تنس و استرابو و حدود اربعه هفت دریا:
کهزاد با استمداد از این دو نویسنده یونانی حدود آریانا راحسب ذیل معین می کند؛
شرقا رود اندوس ( سند)
جنوبا اقیانوس بزرگ( بحیره عدن)
شمال بلخ، مروارید آریاناوکاه پارو پامیزوس ورشته جبالی که از شمال هند تا در بند خذر( خزر) میرود.
غربا خطی آن را معین می کند که ( پارتیا) را از ( مدیا) و( کرمان ) را از ( فارس) واز پارتاکنه جدا میسازد.
کهزاد باز هم توضیحا نظر این نویسندگان کلاسیک یونانی را چنین خلاصه می کند:
شرق: از کلکت تااوقیانوس هند رود ا” اندوس” اباسین.
جنوب: اقیانوس یابحیره هند.
شمال: اکسوس( رود آمو) از سرچشمه تا نقطه ای که درآن وقت دربحیره اورال میریخت.
غرب: خطی فرضی از کنار بحیره خزر تا بحیره هند منبسط بود.
بنا براین ملاحظه می شود که از نظر کهزاد حدود اوستایی آریانا با حدودی که از سوی دانشمندان یاد شده ترسیم گریده است یک چیزاست وفرقی ندارد.
درعین حال کهزاد ولایات آریانارا اززبان بطلیموس نیز می نگارد. بطلیموس ولایات هفتگانه آریانا را چنین برمی شمارد:
مارجیانا( حوزه مرغاب)
بکتریانا( بلخ وبدخشان)
آریا ( ولایت هرات)
پاروپامیزوس( هزاره جات وکابل تاسواحل اندوس ، نورستان )
درانجیا( سیستان)
اراکوزیا( قندهار وسلسله کوه سلیمان تا ( اندوس)
کدروزیا( کج ومکران یا بلوچستان).
مرحوم کهزاد هم دراین باب از نویسندگان اروپایی قرن ۱۸و ۱۹ نیز بحث مبسوطی را آورده ونیز از دو دانشمند معرو ف مستر ویلسن معاون انجمن آسیایی بنگال ونژاد شناس مشهور انگلیس، بیلیو نیز در رابطه به سرحدات آریانا بحث نمود ه است که پژوهش گران می توانند به اصل کتاب مرحوم کهزاد مراجعه بفرمایند.
نتیجه گیری:
کهزاد در پایان این بحث به این نتیجه گیری رسیده است که هرجایی که در شاهنامه نام ایران به کار برده شده است همان سرزمین آریانا مراد است، ومراکز قدرت وکانون های فرهنگی آن و اماکنی که نهضت های بزرگ ملی واجتماعی دران ها شکل گرفته تقریبا همه در خاک افغانستان بوده است.
کلمه ایران مرادف کلمه آریانا بوده است، و همین سبب گردیده بود که شعرا وبزرگان ادب، شاهان سرزمین افغانستان را شاه ایران بخوانند، فردوسی فرخی به سلطان بزرگ خراسان محمود غزنوی ( شاه ایران) وایرانشاه خطاب کرده اند.
کلمه ایران در سالیان پسین متاسفانه معنای ویژه ای گرفته است که از قبیل اطلاق اسم کل برجزء می باشد. به هرصورت سرزمین رایانا که نام متداول تر آن درآثاراسلامی خراسان می باشد، همان خاک افغاسنان می باشد.
داستان بعدی که کهزاد آن را می آورد ودر ضمن آن در پی اثبات مدعای خویش است همانان مصاف وجنگ میان اسفندیار ورستم است، رستمی که به جنگ با اسنفدیار که خانه جنگی است، راضی نیست، دراین جنگ در کنار رود هیرمند که رستم از زابل برخاسته است، نخست دو پسر اسفندیار کشته می شود، سپس رستم بعد از یک شکست موفق به جنگ مجدد می شود ودراین کارزار اسفندیار کشته می شود، و رستم جسد اورا به احترام زیاد نزد گشتاسب به بلخ می فرستد.
طی این داستان، درباره مولد رستم، از کابل ونیز ازپرورش گاه زال در چهل ابدال غور نیز نامی برده شده است که نشان دهنده دلایل روشنی بر مرکزیت جغرافیای افغانستان برای حوادث شاهنامه دارد.
سهراب پسر رستم وتهمینه دختر شاه سمنگان:
سمنگان سر راه غوری وخلم قرار دارد، مثلثی که در زوایای آن سمنگان بامیان و هزار سم قراردارد، از دوره قبل التاریخ تاعصر مغول مهمترین خطه افغانستان به شمار می رود.
سمنگان در دامنه های شمالی هندوکش است و رستم از سیستان برآمده راه شمال کشور را گرفته و در حوالی سمنگان خسته ومانده می رسد. سپاهیان شاه سمنگان از ورد او خبر شده اندو به شاه خود خبرداده اند. شاه سمنگان از اوستقبال خوبی نموده مهمانش نمود . تهمینه دلداده رستم شد و شاه بعداز آگاهی ازاین قضیه موبدی را خواسته و مزاوجت میان آنها صورت گرفت . او مهره ای قیمتی به همسر خود داد که اگر نوزادی دختر آمد برگردن او و اگرپسری آمد بر بازوی اوببندند. ازقضا طفل نوزاد پسر بود وسهراب نام نهادند ومهره قیمتی را بر بازوی او بسته کردند.
سمنگان برهانی قاطع است برای آنچه که کهزاد در پی اثبات آن است. درطی این داستان، از “دژ سپید هجیر” نام برده شده است، که احتمالا در دامنه ای شمال شرقی هندو کش بوده ونگهبان اآن قلعه مردی بود به نام هجیر.
جلد اول کتاب مرحوم کهزاد با داستان مبارزه تن به تن پدر وپسر رستم وسهراب پایان می پذیرد. اما دراین داستان پایانی، از اسامی خاصی نام برده نشده است.
https://tajikmedia.com/?p=12607