وکیل احمدی
گفتوگوی وکیل احمدی خبرنگار پرسش با عبدالمنان دهزاد نویسنده و استاد دانشگاه در پیوند به ملیگرایی.
به نظر شما آیا در هفدهسال گذشته کاری در زمینۀ همگرایی میان اقوام افغانستان صورت گرفته است؟
نخیر، در این هفدهسال نه تنها برای «همگرایی» میان اقوام افغانستان کاری درخوری انجام نشد، بلکه در زمینۀ «واگرایی» میان اقوام افغانستان، برنامهها و فعالیتهای بسیاری در این سالها طرح و عملی گردید و هنوز هم به صورت قهرآمیز ادامه دارد. شما آنگونه که شاهد هستید، پس از فروپاشی رژیم طالبان تا سال ۲۰۰۷ م، گفتمان قومی در این کشور اصلاً محل بحث نبود و یا خیلی کمرنگ بود، در این سالها جای گفتمان قومی، گفتمان ایدئولوژیک (راست و چپ، لیبرال و سنتی و…)، مسلط بود و روشنفکران و چهرههای علمی و سیاسی بر این محور، قطع نظر از گرایشها و وابستهگیهای قومی و زبانی گردهم آمده بودند؛ اما با دریغ که این برنامه در همین دوره از سوی حامدکرزی و تیم همراهش متوقف شد و جای آن را گفتمان قومی و قبیلهیی گرفت، ما در این دوره شاهد شکلگیری جناحهایی گونهگونی بر محوریت مسایل غیر قومی و اغبلاً روشنگرانه بودیم، ولی از سال ۲۰۰۷ به بعد اینها میدان را به گروههای قومی بهویژه دستاندرکاران و تصمیمگیرندهگان اصلی نظام واگذار کردند. یادمان باشد که این واگذاری به سادهگی انجام نشد، بلکه به باور من هم خواست بازیگران سیاسی بود و هم حامیان بیرونی این بازیگران، چون بازیگران که در این دوره بر مسند قدرت تکیه زده بودند و معمولاً از غرب آمده بودند، فاقد پایگاه مردمی بودند و از این ناحیه رنج میبردند، چون فکر میکردند که با این وضعیت نمیتوانند آینده در میان مردم نفوذ نمایند؛ چه جایی که در نظامهایی دموکراتیک «مردمی» بودن یک اصل مهم و سرنوشت ساز است. همین که اینها نگران آینده سیاسی و مردمی شان بودند، لاجرم این نگرانی به حامیان بیرونی آنها نیز سرایت کرد و آنها هم نمیخواستند شاهد فردایی باشند که نمایندهها و برنامهریزان سیاسی شان را در افغانستان در انزوا قرار گیرند و برنامههایی استعماری پیاده نشود. به این صورت بحث قومگرایی را پیش کشیدند تا حداقل پایگاه مردمی شان را پر نموده و دستکم از این طریق در میان برخی مردم نفوذ نمایند. شما درآینده چنین فکر و آیندهنگریی را همین الان میبینید. شما تصور کنید اگر سیاست افغانستان قومی نمیشد، اشرف غنی کجا مجال آن را مییافت که با این ویژهگیهایی که دارد در کشوری سنتی مثل افغانستان رییس جمهور باشد؟ تنها دلیل انتصاب اشرف غنی احمدزی بر مسند ریاست جمهوری افغانستان قومی بود و به همین دلیل هم برخی از چهرهها و مردم یک قوم از ایشان حمایت میکنند و نگران برخوردهای یکهسالار و مستبدانۀ قومی و زیانبار ایشان هم نیستند. خارجیها و حامیان این آدم هم همین را میخواستند. چون بدون بهوجود آوردن این وضعیت غیر ممکن بود که بتواند یک ماه هم دوام بیاورد.
برای ملتسازی چه رویکردهایی را باید مدنظر داشت و عملی کرد؟
برای ملتسازی دو روش و رویکرد در جهان وجود داشته است، یکی روش ملتسازی که از سوی متفکران و صاحبنظران آلمانی مطرح شد. این نظریۀ ملتسازی به «نظریۀ آلمانی» معروف است، که عنصر خون، تبار واحد، زبان واحد، تاریخ مشترک و… را در امر ملتسازی مهم میدادند که در یک معنا ملتسازی به گونۀ از بالا به پایین است. این دیدگاه و نظریۀ ملتسازی در جهان توسط هیتلر در آلمان، موسیلینی در ایتالیا، لنین در اتحاد جماهیر شوروی سابق و ترکیۀ امروز، همچنان ملتسازی را از این دریچه میبیند. مهم این است که نظریۀ ملتسازی آلمانی هم در گذشته و هم در جهان امروز موضوعیت نداشته و ندارد و در هیچجایی جهان جواب نداده است، چون شما در هیچ کشوری از جهان شاهد این نیستید که شهروندان آن کشور از یک قوم، زبان و تبار مشخص تشکیل شده باشد، این روش حتی در جهان امروز هم نتیجه نداده است، به عنوان نمونه ترکیه یکی از این کشورهاست، شما میدانید که در ترکیه بیش از شصت سال میشود که «کُردها» به عنوان یکی از اقوام بومی و غیر ترک، با روش ملتسازی از بالا به پایین حاکمان ترکیه مخالفت کرده و دارند هنوزهم میجنگند. به صورت بسیار طبیعی تجربه تاریخی نشان داده است که ملتسازی از بالا به پایین (برخلاف اراده و خواست شهروندان و لاحیههای گونهگون اجتماعی) سرانجام به استبداد و دیکتاتوری قومی و سیاسی میانجامد. روش دیگری ملتسازی نظریه و روشی است که از سوی اندیشمندان و نظریهپردازان فرانسوی مطرح شده است، که این نظریه، به نظریۀ «فرانسوی ملتسازی» معروف است، که روش از پایین به بالاست، گذشته از ویژهگیهایی که در این نظریه وجود دارد. مهم این است که در چارچوب این نظریه خواست مردم مد نظر گرفته میشود. یعنی در این روش حاکمان تصمیم نمیگیرند که بر خلاف میل مردم شان «ملت» را بسازند، بلکه ملت، به تبعۀ خواست و نیازهای فرهنگی و تاریخی شان به سمت ملت شدن میروند. در این روش ملت بازتاب خواست مردم است. و ملتی هم که ساخته میشود، از یک طرف مورد اقناع شهروندان است و از سوی دیگر، آئینۀ تمام همۀ مردم و اقوام یک جامعه به شمار میرود.
اما ملتسازی در افغانستان؛ افغانستان کشوریست متشکل از اقلیتهای قومی، یعنی در این سرزمین هیچ قومی اکثریت را تشکیل نمیدهد، با این وصف ملت در این سرزمین طوری بهوجود بیاید که قناعت همهگان را حاصل نماید، قناعت همهگان بهخصوص اقوام ساکن در این کشور وقتی حاصل میشود که نظر و خواست آنها مدنظر قرار گیرد، خواست مردم افغانسان، بهخصوص اکثریت اقوام غیر پشتون و حتی پشتونهای آگاه و منصف، این است که نباید هویت و نام تاریخی یک قوم را بر دیگر اقوام تحت عنوان «ملتسازی» تحمیل کنید، چون تحمیل هویت قومی آن هم به گونۀ جهلی در هیچ جای جهان نتیجه نداده و در افغانستان هم هرگز نتیجه نمیدهد. اشتباهی که اشرف غنی و تیم دوروبرش دارند انجام میدهند، همین است که به صورت دیکتاتوری و قومگرایانه میخواهند که هویت یک قوم را برخلاف میل و نظر مردم بر دیگران به تحت عنوان رسیدن «ملتسازی» بقبولانند. ما در عصر مردمسالاری به سر میبریم و لازمۀ مردمسالاری این است که نظریات و خواست مردم و شهروندان در هر امر سیاسی مد نظر قرار گیرد. با وجود آنکه ما از یکطرف مدعی مردمسالاری هستیم ولی از سوی دیگر شما میبینید که یک فرد در هماهنگی چند آدم قومگرا راهی را در پیش گرفتهاند که هیچ نسبتی با مردمسالاری ندارد. واقعیت جامعه افغانستان را باید در زمینۀ ملتسازی مدنظر قرار دهیم و راهی را در پیش گیریم که خواست و امید مردم باشد؛ در غیر آن نه تنها نتیجه نمیدهد، بلکه کشور را به سوی بحران و هرجومرج سیاسی و قومی سوق خواهد داد.
آیا در افغانستان چیزی به نام منافع ملی وجود دارد؟
متاسفانه باید گفت که نخیر. ما در افغانستان نه تنها «منافع ملی» نداریم، بلکه حتی «نیمه ملی» هم نداریم، به صورت باالقوه، طبیعیست که هیچ کشوری و جامعهیی عاری از «منافع ملی» نیست، افغانستان هم چنین کشوریست، اما مهم این است که در این کشور ما هم اکنون شاهد «منافع ملی» به گونۀ باالفعل آن نیستیم. در حد شعار زیاد به این مفهوم از سوی دولتمردان سر میخوریم، ولی در عمل وجود ندارد. حتی شما از کسانی که این مفهوم را با آب و تاب به کار میبرند، بپرسید که منظورتان از منافع ملی در افغانستان چیست و کجاست؟ بدون تردید هیچ جوابی عینی برای شما نخواهند داد، چون چیزی در عمل وجود ندارد. چیزی که در افغانستان به نام منافع ملی اینجا و آنجا به صورت رسمی سخن زده میشود، منافع قومی و قبیلهییست تا «منافع ملی». نظریهپردازان حوزۀ سیاست هیچ مفهومی را در عرصۀ دولتداری مهمتر از «منافع ملی» نمیدانند. هم سیاست داخلی و هم سیاست خارجی یک کشور در چارچوب تعریف منافع ملی ریخته میشود، کشوری که منافع ملی نداشته باشد، روزگار مردمش مثل شهروندان افغانستان است، که از یکطرف هر روز به نام طالب، داعش و تروریسم قربانی میشوند و از سوی دیگر این کشور تبدیل به میدان بازی و رقابت قدرتهای منطقهیی و بین المللی شده است. در کل ما به این دلیل فاقد منافع ملی هستیم که «دولت ملی» نداریم، دولت ملی هم به تبعِ وحدت ملی بهوجود میآید، ما در کشوری زندگی میکنیم که نه وحدت ملی داریم، نه دولت ملی؛ چون این دو نباشد، منافع ملی هم مسلماً اسم بی مسمی است.
پس چگونه میتوان ازدایرۀ قومگرایی بیرون شد؟
قومگرایی هم اکنون در افغانستان از دیر زمانی بدینسو تبدیل به « دال مرکزی» و گفتمان مسلط شده است، که از سوی برخی از سیاسیون حاکم به نام گفتمان برادر بزرگ و صاحب تاج و تخت این کشور، به پیش برده میشود. طبیعیست که این گفتمان حاشیههایی را نیز در جامعه بهوجود آورده است، که شما در افغانستان شاهد آن هستید. قومگرایی بی هیچ تردیدی منتج به بیعدالتی و گریز از واقعیتهای اجتماعی و عینی جامعه میشود. در همینجاست که بحثهای برادر بزرگ، اقلیت و اکثریت وغیره از سوی قومگرایان مطرح میشود، که افغانستان بهترین نمونۀ آن است. اینکه چگونه میشود از دایرۀ قومگرایی بیرون شد، خیلی ساده است، یعنی همان راهی که کشورهایی دیگری جهان پیمودند، ما هم باید بپیمایم.
کشورهای جهان اول، هر کدام روزگاری قومگرایی را تجربه کردهاند، اما سرانجام دیدند که از این طریق نمیتوانند به سوی یک جامعه توسعه یافته و انسانی دست یابند، سرانجام تن به واقعیتهایی عینی جامعه خویش دادند که امروز پیشرفت و توسعه همهجانبۀ اروپا و غرب نتیجۀ آن است. گروههای در هر کشوری یک روزی انحصارگر، برتریخواه دیگر ستیز و قومگرا بودند، اما سرانجام دیدند که این مسایل نافی ارزشهای اخلاقی و انسانیست. ما هم در افغانستان میتوانیم از دایرۀ قومگرایی بیرون شویم، اولاً قومگرایی در کادر تفکر دینی و اسلامی مردود و مذموم دانسته شده است، چون مردم افغانستان مردم مسلمان اند، باید تقدم عدالت را بر قومگرایی بدانند. دوم جامعۀ افغانستان به صورت عینی و واقعی یک جامعۀ متکثر و متنوع است، اقوام، زبانها، مذاهب و گروههایی گونهگونی از سالیان درازی بدینسو در این کشور زیست و زندگانی دارند. ما باید بپذیریم که نمیشود اینها را زیر پای یک هویت قومی لِه کنیم، این سیاست نه ممکن است، نه انسانی و اسلامی و نه شدنی!
کسانی که در تلاش هژمونی ارزشهای یک قوم بر دیگران هستند، استدلال میکنند که ما باید به وحدت ملی برسیم؛ درحالیکه لازمۀ رسیدن به وحدت ملی، پذیرفتن «کثرت اجتماعی» است، گریز از کثرت هرگز منتهی به وحدت نمیشود. سوم، قومگرایی درست است یک پدیدۀ مذموم و غیر اخلاقیست، اما در افغانستان از این طریق خیلی آدم نان میخیرند، چون بازیهای سیاسی در جهان سوم، بدون ابزار نفوذ بر جامعه و مردم، یک مقدار ممکن نیست، این ابزار در افغانستان گاهی دین و ارزشهای مذهبیست و گاهی هم قوم و تبار، از این که فعلاً بحث قومگرایی بیسار داغ است، دلیل اش این است که قومگرایی و دامن زدن به اختلافات قومی در این کشور برای برخی از سیاستگران حاکم، ابزار سودآور و مغتنمی است، چون اگر این ابزار نباشد، مردم آنها را از قدرت دور میاندازند. پس سیاست در چنین کشوری به گونۀ فریبنده به پیش میرود. چهارم قومگرایی معلول استعمار است، آنانی هم که پرچم قومگرایی و برتریطلبی را بلند کردهاند، همه از غرب برگشته اند؛ غربی که در آنجا قومگرایی جرم پنداشته میشود، اما در افغانستان همین آدمها رسماً به دیگر اقوام هشدار میدهند که یا به خواستهای فلان قوم تن دهید ویا از کشور اخراج تان میکنیم!، گذار از این وضعیت رسیدن به آزادی و استقلال واقعی است؛ همین که ما به آزادی و استقلال که رسیدیم، زعیم مملکت خویش را خودمان تعیین میکنیم تا فلان نماینده و یا سفارت.
در کل با تطبیق عدالت ملی و اجتماعی ما میتوانیم به قومگرایی خداحافظی کنیم، تطبیق عدالت یعنی نفی قومگرایی، برتریطلبی، بحث اکثریت و اقلیت، برادر بزرگ و کوچک و دست برداشتن از تهمت، توطئه و نهایتن حذف بقیه گروههای قومی و اجتماعی.
معیاری که بتواند اصول ملیگرایی را در افغانستان تکمیل کند چه است؟
در افغانستان معمولاً سه گروه در مواجهه با ملیگرایی وجود دارد: یکی واقعگرایان که حساسیتها و مشکلات جامعه را درک میکنند، شناخت دقیق از جامعه و سیاستهایی جاری آن دارند و میدانند که جامعه به کدام سو روان است. بنابراین بر این مبنا موضع میگیرند. دوم آرمانگرایان است، اینها میدانند که در این کشور یک گروهی آگاهانه بر ضد ارزشهای ملی و همگرایی مردم کار میکنند، اما نه واکنش نشان میدهند و نه در این مورد گپ میزنند، چون فکر میکنند که انشاءالله این برنامهها ادامه پیدا نمیکند و آینده بهتر خواهد شد. گروه دیگر محافظهکاران اند که با وجود آنکه بر همه چیز واقف اند، اما سعی میکنند که اصلاً وارد این بحثها نشوند، اینها به دلیل این که چشم به دستگاه سیاسی دوخته اند، سعی میکنند کاری نکنند که در نزد اربابان قدرت دست نشان شوند و دست شان از نعمت قدرت کوتاه شود و یا بلاک شوند.
به هررو، از این که ملیگرایی به معنای گرایش پیدا کردن و احساس تعلق داشتن به یک واحد اجتماعی به نام «ملت» گفته شده است، ما در کشور خود همان «ملت» را نداریم و ساختن «ملت» هم نه با پند و اندرز میشود و نه با فریب و توطئه. اینکه چه معیاری میتواند اصول ملیگرایی را در افغانستان تقویت کند، همانا نگاه عادلانه، متوازن در سطوح مختلف بر همه شهروندان و اقوام جامعه است، در کشوری که چهرههایی سیاسی یک قوم خود را میراثدار تام و تمام این کشور بداند، ملیگرایی بهوجود نمیآید، در کشوری که بحث فاشیستی برادر بزرگ و کوچک، اکثریت و اقلیت وجود داشته باشد، ملیگرایی شکل نمیگیرد، در کشوری که زعامت سیاسی کشور به یک قوم تعریف شود، ملیگرایی در چنین کشوری بهوجود نخواهد آمد. متاسفانه همۀ اینها در افغانستان وجود دارد. به باور من اولین شرطی میتواند اصول ملیگرایی را در افغانستان عملی کند، همانا توزیع عادلانه قدرت، ثروت و امکانات است، این امر زمانی بهوجود میآید که هیچ گروهی قومی، تحت هیچ شرایطی نباید خود و حقوق خود را نسبت به گروهها و اقوام دیگر افزونتر بداند.
منبع اصلی: خبرگزاری پرسش.
منبع خبر : خبرگزاری پرسش
https://tajikmedia.com/?p=12287