داکتر جمال الدین سینا دلیری
مولانا بحرالدین باعث مردی از تبار آزادگان
نویسنده : دکترجمال الدین سینا دلیری
اینجا سخن ازیاد نامۀ کارنامه های پردرخشش سردارآزا دگان میهن مان است، که آزا دگی وشجاعت ووارسته زیستن را درکمال معراج انسانیش به آزمون نشست وتا لحظات واپسین زندگی که به جرم آزاد نگریستن، خود بودن وعزت ملتی را سرافرازنگهداشتن وبرپای خود ایستادن، جلا دان بی ننگ تاریخ سرب مذاب را بردل
ومغزش شلیک نموده وقلب بزرگش را ازحرکت بازداشتند، برهرآنچکه مظهرذلت وپلیشتی وزبونی وبی مایگی بود، نه گفت وبه سان اسلاف بزرگ خرد اندیشش به همیشه زنده گان تاریخ پرافتخارنیای بزرگش پیوست.
سخن گفتن وبه داوری نشستن پیرامون شخصیت چند بعدی مولا نا بحرا لدین باعث، این نماد خرد وآزادگی برای من که د رمکتب او آموزش دیده وشخصیت معنوی وروح استوارآزاد زیستن را مدیون بی دریغ او هستم، حقیقتاً کاری است دشوارودرخورتأ مل واندیشه بیشتر. زیرا دردنیایی که ملاک داوری ومحک زدن برای شناسایی شخصیت مورد تحلیل، مدارک واندیشه های مدونی است که برای پسینیان خود بودیعه میگذارد؛ ازاین رهگذ ردشواربه نظررسیده وبرای کسانی که جزنام وشهرت شخص مورد پژوهش چیزد یگری دردسترس ندارند، ابراز نظروارزیابی بی آلایشانه امرساده ای نخواهد بود.
به سخن دیگراین گرایشات فردی واراد تهای شخصی است که بازتاب می یابد تا حقیقتی که بربنیاد حجت واستناد ات علمی استوارباشد. اینجاست که کارداوری را دشوارساخته ونگاه تردید آمیزی را درپی خواهد داشت. اما آنچه را که دراینجا به بررسی خواهم گرفت، مبتنی برویژه گی های فردی وسرگذشت وسرنوشت مقدری است که باعث را ازآن گزیری نبود. کارتحقیقی وبه تحلیل گرفتن اندیشه باعث درابعاد گوناگون فکری، سیاسی، فرهنگی ونظامی کاری است دشوارودرخورتأ مل بیشتربرای دریافت طرحها، نوشته ها ودفاعیات وخاطراتی که هرکدام درذات خودش میتواند دفترحجیم شناخت اندیشه های این شهید گران ارج تاریخ کشورمان باشد.
همینگونه پیوند ها ودوری ها ازهم زنجیران، هم سلولان وهمسفران راه دشوارمرگ وزندگی. چون درحال حاضربجزیک مقاله هرچند که پیام آوروتجلی دهنده درک دینی مولا نا است، چیزی دیگری دردسترس نداشته واین مقاله هرگزنمیتواند قامت بلند وروح پویشگرمولانا را آنطوری که است درروند زندگی پرفرازوفرودش به نمایش بگذارد.
بررسی تحلیلی شخصیت فکری، سیاسی، فرهنگی وآیدیولوژیک باعث درکنار کارنامه های مثبت واشتباهات ناگزیر، یکی ازمسئولیتهای اساسی من بمثابۀ یکی ازنزدیکترین یاوروهمسفروخدمتگذار اوخواهد بود. انشعا بات وریخت وپاش های دوره های فرجامین ودوری ازبرخی همسفران سالهای تلخ وشرین زندگی واینکه چه کسانی درامرمبارزات سیاسی وتعهدات ملی استوارتروپایدارباقی ماندند؛ یکی ازرسالتهای این قلم میباشد. زیرا موجود یت من درشهرکابل ونزد یکی با بزرگان وپیش کسوتان “محفل انتظار” بخصوص با مولانای بزرگ که ازبهارسال ۱۳۴۹ تا ۱۵ عقرب سال ۱۳۵۷ رابطۀ نزدیک وهمیشگی داشته ام، سبب آگاهی هرچه بیشترمن ازفرازوفرود کارنامۀ پیش مرگان راه برابری خواهی ملی میباشد.
اما به باوراین قلم برای شناخت باعث این پیشوای راستین برابری خواهی ملی ومبارزخستگی ناپذیرعرصه های سخن ونبرد بی امان دربرابراستبداد وستم جانسوزاجتماعی بویژه برای نسل امروزی که باعث یکی ازپیش گامان راه عدالت انسانی این نسل ومیراثداران آن است، کاردشواری نخواهد بود. زیرا بسیاری ازپیش گامان نهضت مترقی وانقلابی کشورکه ازگزند کشتارهای جمعی سه دهۀ پسین جان به سلامت برده اند، یا هم سرنوشت او بودند ویا شاهد زندۀ خطابه های آتشینش که لرزه براندام ارباب انحصا ر واستبداد می انداخت.
ازجانب د یگر، مولا نا بحرالدین باعث یکی ازاستثنایی ترین رهبرانی بود که پرآشوب ترین دوران زندگی سیاسی ومبارزاتی را پشت سرگذاشت. اویکی ازنخستین رهبرانی بود که برای اولین باردر تاریخ مبارزات سیاسی افغانستان اندیشه وعمل انقلابی را درهم آمیخته دراین راه دشخوارمرگ و زندگی چندین بارره سپارگوشه های نمناک زندانهای مخوف شیوه قرون وسطایی گردیده وهرباری که ازشکنجه های مخوف ودسیسه های محکوم به مرگ رهایی یافته وبا سرافرازی اززندان بیرون میگردید، گویا اینکه هیچ اتفاقی درزندگی اوصورت نگرفته وبا روحیه سرشارازعشق مردم واراده تسخیرناپذیروارد کارزارمبارزه درجهت تحقق آرمان والای انسانی خویش میگردید.
باعث درمیان روشنفکران انقلابی معاصرخویش نخستین کسی بود که مبارزه سیاسی را ازجامعه روشنفکری ومحیط مدرسه ودانشگاه به جامعه روستایی- جایی که ستم وبیداد اجتماعی بیش ازهرجای دیگرجامعه ما محسوس وملموس است- سرایت بخشید. یعنی درحقیقت مبارزه سیاسی را عمق وگستره اجتماعی بخشیده روشنفکررا با مردم پیوند زد. او دراین راه پیشگام گردیده با یاران وسربدارانی ازاین تبار، فریاد رسای داد خواهی ستم شوند گان ملی وطبقاتی جامعه افغانستان را درآورد گاه نبرد آزادی بخش مسلحانه درکوه پایه های دروازبدخشان درگوش مردمش طنین انداخت.
او همانگونه که دراولین دفاعیه خویش دربرابرحکام مستبد دود مانی وروحانیت مزدورخدمت گذار سلطنت با صراحت تمام ابرازنموده که: «لا تخشوالناس وخشونی»، درطول دوران زندگی سیاسی خویش با درخشش تمام به اثبات رسانید که هرگزسربرآستان هیچ زورمندی نگذاشته، هیچگونه تزلزلی را احساس نه نموده وتا لحظات واپسینی که قربانی آرمان بزرگ مردمی اش گردید؛ قدسیت آرمان گرایی وعدالت گستری را دراوج وکمال باورمندی انسانی اش نگهداشته روح آزاد زیستن را در بالاترین ستیغ آزادگی برای پسینیان خویش به نمایش گذاشت. بلی او الگویی ازباوروایمان بود که حقانیت اندیشۀ خویش را درآوردگاه نبرد حق وبا طل جستجو می نمود.
باعث اسطوره نبود که برای اثبات حقانیتش ازلا بلای اوراق پوسیده بجای مانده درتاریک خا نه های تاریخ کشورمان استمداد بجوئیم ویا درجه فهم اورا دردفترچه های یادداشت خاطرا ت جیبی به پژوهش بگیریم ویا جراید ی که درسانسوربازاراستبداد فرهنگی نظامهای پوسیده دود مانی هرگزمجال ومجاب بازتاب کمترین رویای حقیقت نبود، بلکه اوحقیقت عینی وزندۀ روزگارما بود که برای بیان اندیشه های والایش هرگزتزلزل را بخود راه نداده، ازهرسکوی بهره می جست. مدارس ودانشگاه ومحرابهای مساجد بهترین منبرها ی بودند که مولا نا باعث آنرا درخدمت بیان حقیقت وعدالت میگرفت.
درحقیقت برای شناخت چنین مردی که اولین باردرجامعه سنتی وبسته افغانستان شعلۀ نواندیشی د ینی را درخرمن خرافات گرایی د ینی برافروخته، هم همۀ بزرگی را درجامعه روحانیت ارتجاعی براه انداخته وبی هراس ازمنبرهای مختلف (مساجد، دانشگاه وروزنامه ها) درراه روشنگری وبیداری ملی مبارزه می نمود؛ نیازآنچنانی برای معرفی او احساس نمی شود. زیرا کارنامۀ مسیرزندگی پرفراز وفرود اوبهترین وسیلۀ شناخت وآئینه تمام نمای چهرۀ راستینش درامرمبارزه برای آزادی، عدالت اجتماعی، نظام مردم سالاروتا مین برابری ملی درافغانستان میباشد.
برای شنا سیایی بهترمولا نا بحرالدین باعث، این پیشوای نستوه نسل انقلابی وبرابری خواه ملی نیمۀ دوم سده بیستم کشورمان، لازمی پنداشته می شود تا سرگذشت سرنوشت مقدراورا طی مراحل گوناگون به بررسی بگیریم، تا درپرتواین ارزیابی دقیق، بیشترازپیش به ژرفای شخصیت کم نظیرش پی برده وجایگاه درخورشأ ن اورا درروند زندگی سیاسی- اجتماعی جامعه افغانستان به داوری بنشینیم.
۱- باعث ازکودکی تا شمولیت درمدرسه دارالعلوم کابل:
باعث درسال ۱۳۲۰ خورشیدی دریک خانواده روحانی سرشناسی بنام مولوی نجم الدین دردیهۀ چهارباغ مایمی دروازچشم به جهان هستی گشود. اودرنزد پدرخویش به آموزش مبادی علوم د ینی پرداخت. کودکی بیش نبود که اساسات علم فقه، کلام، صرف ونحو ومنطق را نزد پدروسایرعلمای شناخته شده زادگاه خویش فراگرفت. اودرمدت کوتاهی قرآن مجید واحادث حضرت پیامبررا براستناد مجموعه امام بخاری شریف که جزبرنامه آموزشی مدارس دروازاست، حفظ نمود. اما ذهن کاوشگر واستعداد خلاق او ازهمان آوان کودکی بگونه ای بود که ازآنچه فرامیگرفت ویا به آن شیوه فراگیری شناخت شناسی راضی نبوده، پدروسایراستادان خویش را دربرابر پرسشهایی قرارمیداد که هرگز درمتون قدیمی وشیوه سنتی معمول اصول تدریس مدرسی آن روزگار پاسخ درخوررضایت خاطرش را فراچنگ نمی آورد.
سرنوشت مقدرباعث طوری شکل پذیرفت که درهمان آوان کودکی ازآغوش پرمحبت خانواده محروم گردیده باکوله بارتجسس وشنا خت شناسی د ینی برای ورود درنظام آفرینش تن به دوری وآوارگی بسپارد. پدرباعث که خود ازشهرت ومنبرد ینی بالایی برخورداربود، چاره ای ندید جزاینکه فرزند عزیز خود را نزد روحانی بلند مرتبت د یگری بنام مولوی عبد الغفارجَوَیِی که ازشهرت بالایی درآن دیاربرخورداربود، بفرستد تا به پرسشهای خویش پاسخ درخورومناسب بگیرد. اما با دریغ که پاسخهای باعث فهم بلند فلسفی ودانش گستردۀ علوم انسانی وطبیعی میخواست که هرگزدرحدود فهم و صلاحیت روحانیون قشری- که راویان بینش جزمی سنت حاکم شیوه تدریس مدارس گذشتگان بیش نبودند- نبود.
مولوی عبد الغفارنیزبعد ازمدتی تدریس وپرسش وپاسخ ودریافت ذهن ناقرارواستعداد شگفت انگیزش، نا توانی خویش را برای باعث وپدرش ابرازداشته میگوید که: این کودک علم خدا داد دارد وبجای رسیده است وآنچه را که من تدریس میکنم میداند ولی آنچه را که او ازما میخواهد، ازپاسخ آن عاجزیم.
باعث با گذشت هرروزبیشترازپیش ازدامان پرمحبت خانواده دورمیشود. اورا نزد مولوی ضیف الله شهرسبزی که برخاسته ازمدرسۀ دیوبند بود ودرعلم فقه وکلام سرآمد روحانیون دروازپنداشته میشد، فرستادند. باعث مدت زمانی درمحضراین روحانی سرشناس زانوزد تا ازفیوضات دانش او بهره ای ببرد. اوپیوسته وبا اشتیاق تمام می آموخت وتحقیق می نمود وبه پرسشگری می پرداخت.
باعث به آنچکه درنظام مدرسی اهل سنت معمول بود درسطوح بالایی دسترسی پیدا نموده با تسلط بمراتب برتر ازاستاد خویش آنرا برای طلبه های مدرسۀ شهرسبزتدریس می نمود. قرارحکایت برخی شاگردان مولوی ضیف الله که اکنون زنده اند، اودیگردرمحضرباعث نوباوه جرئت نمی نمود که به تدریس بپردازد وازباعث خواهش مینموده که به تدریس طلبه ها همت بگمارد. چون شیوه تدریس اوتحلیلی وچیستی بودن نظام مدرسی بود واینکه هدف ازاین آموزش چیست؟ او اصول تدریسی را که دراین مدارس حاکم بود، سخت به باد انتقاد گرفته، کهنگی، بیهودگی وعدم مفد یت آنرا برای اهل معرفت د ینی و نظام اجتماعی برملا ساخته وجزضیاع وقت برای آموزگارودانش آموزچیزد یگری نمی پنداشت.
هرچند دراین مرحله باعث زیرسن ۱۵ سالگی قرارداشت اما دایرۀ مشاجرات او گسترده ترگردیده فهم وبرداشت خویش را ازطریق خطابه ها درمنبرمساجید نه تنها برای طلبه ها بلکه برای همه مردم واهالی منطقه بیان میداشت. اوبا گذ شت هرروزبا خطابه های تند وهیجان انگیزش اصول کهنۀ تدریس سنتی را مورد حمله قرارداده، براصول عدالت اجتماعی تا کید می نمود وشدیداً روحانیت را مورد انتقاد قرارداده تصریح می نمود که چرا روحانیت ما بجای مبارزه علیه ستم وبیعدالتی که رسالت عمدۀ علما ودانشمندان وتا کید قرآن وپیامبراست، چیزهای را تدریس میکنند که نه بدرد دین میخورند ونه هم به درد دنیا.
این برخورد های تند نواند یشانه که هرگزدرسنت روحانیت قشری ما معمول نبوده، سبب تحریک وحسادت بیشترروحانیت محافظه کاری میگردید که ازدین جزامرارمعاش تعبیردیگری نداشته وآنرا افزاری میدانند درخدمت اهداف خصوصی خویش. سخنان حکیمانۀ این نورس پرخاشگررا که درفهم ودرک آنان نمی گنجید، بدعت دانسته وازآن تعبیرمنفی غرض آلود نموده ناگزیربه ترک مدارس دروازگردیده را ه دیارهجرت درپیش گرفته رهسپارمنطقه یا وان راغ میگردد تا ازمحضردانشمند فلسفی وبیدل شناس بزرگ کشورمان مولوی سلیم طغرا راغی که یکی ازدانشمندان بنام روزگارخویش نه تنها درقلمرو روحانیت کشورمان بلکه درجامعه علمی وادبی بخارا نیزازجایگاه خوبی برخوردار بود، بهره ای نصیب خویش گرداند.
حضورباعث نو جوان درمحضرمولا نا سلیم طغرا راغی درحقیقت نقطۀ عطفی گردید درزندگی علمی وسیاسی بعدی او. مولا نا طغرا که مرد روزگاردیده واهل معرفت ودانش فلسفی وفرهنگی بود وشناخت دقیقی ازحوزه های علمیه منطقه داشت، با دریافت ذهن دراک واستعداد خلاق باعث، به اوتوصیه نمود تا برای دریافت د نیای بزرگش گام درمسیربزرگتری بردارد که دسترسی به اندیشه های بزرگان اهل فلسفه وکلام ومنطق پیشکسوتان دینی وبنیان گذاران علوم انسانی بیشتربوده ودراین محیط کوچک ودورافتاده ازمنابع، هرگزره بجایی که درسیراندیشه وتفکرمیخواهد، نخواهد برد. چنانکه حالت غمین وپرازیأ س خویش را مولا نا طغرا ازروزگاروگوشۀ دورافتاده چنین بیان میدارد:
همت پست چو کرگس بزمین زد مارا ما بدخشان طلبیدیم وبه راغ افتادیم
باعث بعد ازمدتی فراگیری دانش وتجربه درنزد این پیرخرد، راه سرزمین تخارستان درپیش گرفته ودردایرۀ بزرگتری گام میگذارد تا بگونه ای بتواند برپرسشهای رمزگونۀ فلسفی خویش پاسخهای مناسب ودرخورمنطق زندگی ومعنی نظام وارزش آفرینش را پیدا نماید. اما سرشوریده وروح آزادۀ مولا نا که کلام واندیشۀ خویش را با شفافیت تمام ابرازمینمود ودستگاه کهنه شیوۀ هزارساله را سخت به باد انتقاد قرارمیداد و کلام وفلسفه را درهم آمیخته وآنرا درخدمت انسان به ارزیابی میگرفت، هرگز درحصارپوسیدۀ نظام مدرسی روزگارخودش نمی گنجید. اودرتخارستان مدرسه به مدرسه وشهربه شهرسرگردان بود به هرشهرومدرسه ای که میرسید بساط خطابه را هموارمینمود وهمایشهای بحث دینی وگفتمان دریافت حقیقت را برپا مینمود. اود یگربهترین استاد سخن وسخنوری گردیده بود.
باعث بزرگترین رسالت روحانیون را مبارزه درراه روشنگری وافشای استبداد ومظالم اجتماعی میدانست. چون گوهردین را مبارزه درراه عدالت اجتماعی وکوتاه نمودن د ست ستمگران ازیخۀ ستمکشان میدانست، نه بسنده نمودن به توضیح ساده انگارانه ارکان پنجگانه د ینی.
اوقرآن را بمثابه بهترین وسیله وپیام خدا برای رستگاری انسان ازجهالت واستبداد ومظالم اجتماعی پذیرفته بود، نه وسیلۀ انقیاد وبه بردگی کشیدن مردم درخدمت ارباب ستم وظل الله.
برخی ازاین روحانیونی که ازبحثهای جدلی وفلسفی اوسردرمی آوردند وبه قدرت استدلال ودرک بلند فلسفی او ازدین ونظام آفرینش باورمند گردیده بودند، اورا انسان خداداد میدانستند وبه او درجه بلند مولانا یی قایل بودند. چون درقلمرو فلسفی- عرفانی حوزه بزرگ فرهنگی ما این نام ولقبی بود که به حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی خداوندگاربلخ قایل بودند وخطاب لقب مولانا برباعث تجلی دیگری است ازهمان تبارخرد واندیشه.
اما این دیدگاه کلی جامعه روحانیت افغانستان درمورد باعث نبود. عده ای ازروحانیت قشری ومتحجر افغانستان ازروی کینه وحسادت کورخرد ستیزانه نه تنها باعث ودانش سرشاراورا تأ ید نمی نمودند که حتی بنام معتزلی، دهری وزندقه وکافر؛ درد سرهای بزرگی برایش آفریدند که درجایگاه خویش تذکار خواهد یافت.
یقیناً باعث دیگردراین دایره های محلی سنت بستۀ د ینی نمی گنجید. اونام آورزمان خویش درساحت مقدس دینی بود وطرح ونگرش نوینی که ازنفس د ین با دریافت های ویژه خودش بیان می نمود، ازهضم وتحمل حوزۀ علمی د ینی ارباب معرفت که ازدین جزبیان کهنه وخرافی نداشتند، بیرون بود. تبلیغات زهرآگین روحانیون قشری درمیان مردمی که ازدین هیچ بهره وبرداشتی نداشتند، سؤظنها وخطراتی را متوجه او ساخته بودند. ازاینرو ناگزیربود که حوزۀ تخارستان را بعزم کابل ترک کند وآهنگ سفرکابل نماید.
اگرغم را چو آتش دود بودی جهان تاریک بودی جاویدانه
دراین گیتی سراسرگربگردی خرد مندی نیابی شا د مانه
بلی، این سرنوشت مقد رخردمندان است که دیهه به دیهه وشهربه شهرمتواری باشند تا اززخم چشم وبیم جفای خرد گریزان دمی بیاسا یند ویا جان بسلامت ببرند تا اندیشه خلاق خویش را درخدمت روشنگری فردای جامعه قراردهند. او ازتبارفارابی وابن سینا وسهروردی وسایرخردمندانی بود که بجرم خرد اندیشی وآزادگی چه جفا ها وشکنجه هایی را که متحمل نشدند وبرخی به جرم آگاهی وآگاهی دهی به انسان، برسردارگردیدند که باعث بی هیچ تردیدی یکی ازاین نمونه های زنده ای بود که قربانی نگرش آزاد گی وآگاهی گردیده ومصداق دیگری بود که به پیوند تاریخی سهرورد یها ی تاریخ استحکام وباورجدیدی بخشید.
با عث درد بی دانشی توده های عوام ازدین وسؤ استفاده متولیان دروغین دین را اینگونه به تصویر میکشد:«خـام پنداران متحجرهمیشه ازخـواب غـفلت دیگـران سود جسته درپـناه دیـن ومـذهـب سرسخـتانه کـوشیده انـد تا افــرادی را که داعـیۀ خرد ودانش دارند ازمیان بـردارند، سعی کرده انـد تا ازراه بر انگیختن احساسا ت عـمومی شعلۀ تابناک علم ودانش را که غــذای اساسی دین است، خامـوش سازند».(۱)
۲- زندگی درکابل وچالشهای نوین:
زندگی درکابل پایتخت ومرکزسیاسی افغانستان، تأ ثیرات ویژه ای درزندگی علمی وسیاسی مولانا بحرالدین باعث گذاشته، اورا درمسیرنوینی قرارداد. دید وبازدید ها با شخصیت های علمی، فرهنگی وسیاسی سرشناس درمحیط کابل، د سترسی به اندیشه های فرزانگان بزرگ فلاسفه اسلامی شرق بویژه فارابی، ابن سینا، زکریای رازی، ابن تیمیه، سهروردی وابن عربی چشم اندازنوینی را پیش روی مولانا باعث گذاشت. باعث ازنزد یک با شخصیت های روحانی وسیاسی بنام وآزادۀ کشورمولوی خال محمد خسته، مولوی قربت، محمد طاهربدخشی، سید اسماعیل بلخی، استاد محمد اسماعیل مبلغ واستاد آیت الله واعظ کابلی که ازمراجع علمی شناخته شدۀ آن روزگاراهل تسنن وتشیع درکابل محسوب میگردیدند، شناخت وتماس نزدیکی باهم برقرارنمودند. این شناختهای جدید درموضع گیریهای بعدی بی اثرنبودند ونتیجۀ این شناختها اورا درمسیربی برگشت زندگی سیا سی قرارداد.
قرارگفته خود مولانا باعث مولوی قربت، مولی خال محمد خسته ومولی سراج الدین چندین بارتأ کید نمودند که با این دانش خدا داد وروح آزاده ای که داری دریغ است که بمثابۀ یک مدرس د ینی درکنج مدرسه باقی بمانی. تو مرد سیاست ومبارزه هستی ودرسرهوای د یگری داری. لذا باید دریکی ازمدارس علمی رسمی ودولتی شامل گردیده درآینده دانشگاه کابل را به منبرخطابه وروشنگری مبدل نمایی. ومولی سراج الدین خودش دراین را ستا مسئولیت مستقیم گرفته مشوره داد که اگرتمام سوالات هیئت علمی مدرسه دارالعلوم را پاسخ بدهی هیئت علمی درجه علمی شمارا ارزیابی نموده ونیازی به شمولیت شما نمی بینند. بناءً برای اینکه ارطریق دارالعلوم به دانشگاه راه پیدا کنی به چند سوال پاسخ نگوئید تا سویه شما معادل صنف دوازدهم ارزیابی گردیده ووارد این مدرسه شوید ومن چنین کردم وبه این طریق وارد مدرسه دارالعلوم گردیدم.
باعث درسال ۱۳۴۴ ازدارالعلوم کابل گواهی نامۀ فراغت گرفته شامل دانشکده شرعیات دانشگاه کابل گردید. سالهای زندگی درکابل سالهای پرتلاطم وسرنوشت سازی بود. سازمانهای سیاسی یکی پی دیگری ظهورمی نمود. اما باعث منبرخودرا داشت وبمثابۀ یک خطیب وسخنورکم نظیرازشهرت وجایگاه بلندی برخوردارگردیده درخطابه های آتشین خویش هم زمان با محکوم نمودن روحانیت قشری ومحافظه کار، د ست به افشاگریهای نظام استبدادی زده درراه عدالت اجتماعی بی هراس به مبارزه می پرداخت.
باعث نه تنها مرد سخن ومبارزه آشتی ناپذیربا استبداد ومظالم اجتماعی بود بلکه دراین راه قلم توانای خویش را نیزدرخدمت آزاد ی وروشنگری قرارداده برنقش سا زنده علوم انسانی وطبیعی درراه ترقی وشکوفایی کشورنیزتا کید جدی می نمود. اما دشمن مکارو بازدارنده ترقی اجتماعی نیزآرام نبود وقدم بقدم درپی طراحی دسیسه بودند تا بگونه ای بتوانند صدای رسای اورا با ابزارکهنه قشریت ارتجاعی خاموش بسازند.
پروازسفرکیهانی کیهانوردان شوروی وفرود آمدن سفینۀ کیهانی لونای این کشوربرکرۀ ماه، همانگونه که دردنیای علم وفناوری تحول ژرفی را بوجود آورد، همانسان افق دید جهانیان را نسبت به نظام کائینات وباورمندی به خرد آفرینشگرانسان نیزدگرگون ساخت. این دگرگونی وانقلاب علمی، زندگی خصوصی مولا نا باعث را هم دگرگون نمود. باعث درنتیجۀ همین چرخش کیفی علمی بود که ازمسیرقانونمند زندگی سربه زندانها کشید وسروصداهای شگفت آوری را پیرامون خویش ایجاد نمود. هرچند اوخواست بازهم به روال ادای مسئولیت انسانی بمثابه یک متفکردینی، روحانیت متحجرجامعه مارا ازخواب غفلت بیدارنماید وتغذ یه کنند گان دینی را ازنام دین برحذرنگهدارد تا بجای نگهداری مردم درخواب زمستانی وخرافات پرستی، بسوی روشنگری وبیان حقایق عینی زندگی انسانی هدایت نماید.
مولانا باعث درآن روزگارحاکمیت بستۀ سنتی، که قشریون مذهبی خلاف نص صریح قرآن، تسخیرسیارات دیگررا توسط انسان محکوم نموده وآنرا کفروالحاد می پنداشتند، قلم برکشید ودرتائید این پیروزی بزرگ علمی انسانی ورد دید گاه های غیردینی متا ثیرازفلسفه انحرافی یونان باستان جامعه روحانیت قشری افغانستان، درشماره هشتم جریده “پیام امروز” منتشره ۱۵/۱۲/۱۳۴۴، این پیروزی را برای انسانیت تبریک گفت.
باعث پیوست این کشف وپیروزی علمی، مسئولانه به علمای اسلامی هشدارداد که اگربه این رمز پیروزی علمی برخورد تحقیقی ودوراندیشانه صورت نگیرد، عواقب آن مسموم کننده ودرد ناک خواهد بود. چنانکه میگوید: « شکست طلسم خـرافات درپهــلوی منافــع بیشمار، باری اگــرتحقیق بعــمل نیایـد وچهــرۀ واقعـی اسلام نشان داده نشود، زیانهای معنوی هــم دربــردارد وآن عبارت ازایـجاد سـؤتفاهــم واندرشدن مسلمانان سـاده لـوح بیک اضطراب عـقــیده وی بعضی بـردیـن میباشد چه قـبول کــردن فرضیۀ عــدم امکان تسخیرسـیارات بحیث یـک اصل مسلم دیـنی ورسوخ این عــقیده درژرفای روان آنها ولگد مال شدن آن زیـرپای ستوران ساینس وتکـنولـوژی، شکـی نیست که آنهارا دچاریک سؤظن شدید ساخته از پیـمانۀ گـرایـش شان بکاهـد ورفـته رفـته خـوشبینی شـان را به بــدبینی وانزجـار عمیقی مبدل کند ودرختی را که این آقایون قشری آبیاری کرده اند، ثمری زهـرآگین بـبارآ ورد وجهـانی را مسموم سازد».(۲)
اما ازروحانیتی که سرآن درآخورسلطنت فرورفته باشد وجزابزارتحکیم مشروعیت نظام فاسد سلطنتی وتکفیرخرد اندیشان، رسالت دیگری بردوش نداشت؛ جزصدورفتوای کاذب ضد دینی برعلیه این مبارزخستگی ناپذیرراه وروش خرد اندیشی چیزدیگری نمیشد درانتظارش بود. آری، دردمادم چاپ ونشراین نوشته علمی دورنگرانه ای که قرارتاریخی خردگرایی را صادرنمود؛ مولانای بزرگ را تکفیرنمودند وهای هوی بزرگی را براه انداختند که مولانا باعث کافرشده، اودهری است وزندقه ومعجزه پیامبررا رد نموده وده ها افتراأت کاذب دیگری را درکهنه بازارجهالت وبت پرستی جامعۀ شاه پرست براه انداخته وبه این بهانه این داهی پیام آورعلمی تجدد ونو اندیشی را درمسلخ دهمزنگ به زنجیراستبداد کشیدند تا صدای رسای اورا خفه نمایند.
اما باعث بمراتب برترازآن بود که بت پرستان سیاه اندیش میتوانستند با چماق تکفیراورا محکوم نمایند وبا ساطورزنگ زدۀ مذهب درباری به اعدامش بکشانند. اودفاعیه خویش را با کلام الله آغازنمود که: “لا تخشون الناس وخشونی”. باعث بدون کوچکترین نگرانی بازهم بررأی وقرارتاریخی خویش با استواری هرچه بیشترایستاد وبا منطق واستدلال بلند ی که هرگزدرفهم ودرک قشریون متحجرومتولیان کاذب دینی نمی گنجید، ازدید گاه علمی وخرد ورزانه خویش دفاع نموده وبا سرافرازی ازبیداد گاه سلطنت رهایی یافت(که داستان این مشاجره واستدلال با استادان مصری درکشوربرای پیشگامان ومعاصرین باعث معلوم است).
مولانا باعث به دانشگاه کابل راه یافت. اودریافت که بهترین سکو برای بیان باورهایش همین کانون علمی است. باعث آرام نبود وبمثابه یک رسالت بدوشی که شیرازه خرافات پرستی را درهم پیچیده وبحیث یک پیروزمند آورد گاه نوروظلمت مشعل آزادی بردست برسایه های جهل وخرافات نورخرد وآزادگی می افشاند. درکلاسهای درسی، درتالارهای دانشگاه کابل ودرهمایش های بزرگ ضد استبداد سلطنتی فعالاناه سهم میگرفت وبا سخنرانی های آتشینش لرزه براندام متزلزل دستگاه فاسد نظام حاکم می انداخت.
ولی این بارودرکانون علمی دانشگاه کابل لبه تیزمبارزه او تنها متوجه قشریت متحجر وخرافات زیرپوشش مذهب نبود، بلکه باعث به این نتیجۀ علمی ومنطقی رسیده بود که برای زدایش هرگونه خرافات گرایی و عوامل بازدارنده گزاربسوی یک نظام مترقی، دمکراتیک وعا دلانه بربنیاد نگرش آزاد وانسانی؛ باید عوامل اصلی نگهدارندۀ استبداد ولایه های معنوی تحکیم استبداد را درهم پیچید. به سخن دیگرباعث درسخنرانیهای خویش عوامل سه گانۀ بدبختی ای را که یکی درخدمت دیگری قرارداشته وبرتداوم رژیم استبدادی می افزود، آماج حمله قرارمیداد. یعنی هم زمان درسه محوربرضد ستم طبقاتی، ستم ملی وخرافات مبارزه می نمود.
با گذشت هرروزبرتشویش دشمنانش افزوده می شد. زیرا آن دسایس کهنه خرافی وفتاوی قشریون دیگرکارسازنبود. سخنرانی های او حالا برای هرطیف فکری چپ وراست جاذبه قوی داشت. چون باعث به همان پیمانه ای که درمعرفت دینی سرآمد روزگارخویش پنداشته می شد، به همان سان به اندیشه های فلاسفۀ قدیم واندیشۀ مارکس ونظریه پردازان جنبش مارکسیستی که بنام داعیه دفاع اززحمتکشان ومحرومان بازار گرمی درمیان جوانان وتحصیل کردگان کشورمان داشت، دسترسی لازمی داشت. اوازهرفکرونگرشی که درراستای آزادی، دمکراسی وخوشبختی مردم افغانستان اثرگذاربود، بهره می جست وآنرا درخدمت مستضعفان میگذاشت.
دسایس دستگاه های استخباراتی سلطنت جریان داشت. باعث با وفی الله سمیعی استاد مضمون سراجی ورئیس دانشکده شرعیات که یکی ازمدافعان سرسخت نظام سلطنتی وتفکرجزمی ومحافظه کارانه شیوه ارتجاعی مذهبی بود(ودرکابینه داود وزیرعدلیه ورئیس کل داد ستانی بود)، به اثربحثهای علمی درگیر گردید. بازهمان مهرهای کهنه ورنگ باخته وفتواهای سرآستینی تکفیروالحاد را دربرابر باعث صادر نمودند واورا دوباره به زندان دهمزنگ افگندند.
اما بعد ازبیست روززندان وتدویربیداد گاه باردیگر برائت کسب نموده به دانشگاه برگشت. حتی خواستند به بهانۀ بیست روزغیابت درزندان ازامتحان محرومش سازند. ولی باعث غیابت درسی نداشت بلکه با دلایل واهی وبی اساس اورا زندانی ساخته بودند وهرگززندانی بودن او نمی توانست دال برغیابتش محسوب گردد واین تیرارتجاعی نیزبه سنگ یأ س اصابت نمود.
سه سال حضورفعال وسازنده دردانشگاه کابل، باعث را به یکی ازچهره های معروف عرصه سیاسی وروشنفکری افغانستان مبدل نموده بود. بویژه سال ۱۳۴۷ یکی ازپرآشوبترین سال درحیات سیاسی دانشگاه کابل بود. تظا هرات گسترده خیابانی دانشجویان کابل که گاهی به خشونت های شدید میان دانشجویان ونیروهای انتظامی می انجامید، بهترین زمینه و منبرخوبی برای سخنرانی های آتشین باعث بود. باعث بی هراس به افشاگری دستگاه پوسیده نظام سلطنتی پرداخته وعمد تاً گردانندگی وسخنرانیهای مهم را بدوش داشت. دستگاه رژیم که سخت به وحشت افتاده ودچارپریشانی شدید گردیده بود، راه دیگری جزتعطیل شش ماهۀ دانشگاه کابل وبه زندان افگندن باعث نمیدید. سرانجام اورا باردیگربه زنجیرکشیدند. ولی باعث دیگرازآزمون زمان گذشته بود، دشمنان مردم وآزادی میتوانستند که جسمش را به زنجیروزندان بکشند اما محال بود که روح تسخیر ناپذیراورا به اسارت بگیرند.
دسیسه گران ازپای نمی نشستند. هرروزدسیسه پی دسیسه خلق می نمودند تا اورا به زنجیربکشند. اما اومردی بود بیگانه با پدیدۀ ترس ووحشت. او دردانشگاه کابل با استادان مصری درگیرمشاجرات تندی گردیده مشروعیت دانشگاه الازهرمصررا بمثا بۀ یک کانون معرفت دینی زیرسوال برده ودرجهت افشای اهداف پشت پردۀ این دانشگاه پرداخته بود. استادان مصری ازاین رهگذربه مقامات دولتی شاکی گردیده برای اوپروندۀ دیگری را ترتیب دادند. مقامات دولتی که درپی بهانه بودند، باعث را به کمیسیونهای ذیربط پارالمان اعم مجلس سنا ومجلس نمایندگان معرفی نمودند تا به اثرتحریکات نمایندگان مردم زمینۀ محکومیت اورا بهترفراهم کنند. گزارشگران وریاست ضبط احوالات دولتی درجنب شکایت استادان مصری مبنی برتردید جامع الازهرمصر، باعث را متهم به تجزیه طلبی، ساختن بدخشان بزرگ، ستمی، کافروده ها ادعاهای واهی وکاذب دیگرنموده، تحویل پارالمان کشورنمودند. قرارحکایت برخی نماینده گان پارالمان وقت بخصوص سناتوردانشمند وروشنفکربدخشان آقای محمد هاشم واسوخت، باعث به پارالمان احضار گردیده ونمایندگان ازوی پیرامون اتهامات عنوان شده به پرسش پرداختند.
باعث که درپی چنین روزی بود تا ازمنبرپارالمان کشورصدای داد خواهی خویش را به گوش نمایند گان وازاین طریق به گوش مردم سراسرکشوربرساند، رژیم درمانده به امید خیالات واهی پارالمان را به سکوی بیان اهداف اومبدل نمود. باعث درطی بیش ازنیم ساعت سخنرانی سحرانگیزوبیان ده ها آیت وحدیث وروایت ودلایل محکم فقی دیگردر محکومیت دارودسته سلطنت وجامع الازهرمصر، خلاف خام اندیشان باطل، مجلس مات ومبهوت گردیده نه تنها اجماعاً رأی برحقانیت باعث میدهند، بلکه باعث را بزرکترین فقیه ومجتهد دینی کشورشان اعلام نموده وبا حرمت وصف ناشدنی بطوردستجمعی تابیرون ساختمان پارالمان کشوربدرقه وارجگذاری مینمایند.
سرا نجام رژیم سلطنتی موجودیتش را دردانشگاه خطربزرگ پنداشته ازصنف سوم دانشکدۀ شرعیات دانشگاه کابل اخراج نموده به بهانۀ عدم سپری نمودن دورۀ سربازی، به اردوگاه نظامی لشکرقرغه تبعید ش نمودند تا درتحت پوشش نظام سربازی ازفعالیتهای سیاسی او جلوگیری نمایند. اما باعث با سرشوریده ای که داشت هرگزآرام نمی نشست و درفرصت اندک تا ثیرات خویش را درمیان افسران رده های پائین وسربازان برجای گذاشت واردوگاه قرغه را نیزبه کانون مبارزه تبدیل نموده روزی اعتصاب عمومی سربازان را به راه انداخت وبه این ترتیب باعث را ازاردوگاه قرغه به اردوگاه بالاحصار تبعید نموده درتحت قیودات شدید نگاه داشتند.
۳- مولا نا باعث همسفرمحمد طاهربدخشی در”محفل انتظار”:
یکی ازویژه گی های خاص زندگی درکابل برای مولانا باعث، فراهم گردیدن زمینه های شناخت وایجاد پیوند های گستردۀ علمی وسیاسی با شخصیتهای نخبه وفرهیخته ازهرفکر واندیشه بود. باعث دراین محیط علمی، فرهنگی وسیاسی نه تنها با فرزانگان جامعۀ روحانیت مترقی، پیشروومتهعد درقبال رویداد های اجتماعی افغانستان شناخت پیدا نمود، که با پیشگا مان عرصۀ مبارزات سیاسی وانقلابی کشورنیزمعرفت وپیوند های مهم سیاسی برقرارساخت. باعث با محمد طاهربدخشی که یکی ازپیشگامان نهضت سیاسی- انقلابی وازچهره های سرشناس جنبش روشنفکری وسیاسی کشوربود، شناخت نزدیک وپیوند های علمی- سیاسی صمیمانه داشت، اما تازمانیکه بدخشی بحیث یکی ازبنیاد گذاران جمعیت دمکراتیک خلق درچهارچوب تشکیلاتی این سازمان به فعالیت سیاسی می پرداخت، کدام رابطۀ مهم سیاسی وتشکیلاتی نداشت.
با وجودی که بدخشی یکی ازمدافعین سرسخت برابری خواهی وحل دمکراتیک مسئلۀ ملی درافغانستان بود وپا بپای مبارزه طبقاتی به اصل مبارزه علیه ستم ملی نیزتوجه ویژه ای داشته است که به باوراین قلم یکی ازمحورهای اساسی اختلاف بدخشی با رهبران جمعیت د مکراتیک خلق نیزهمین اصل مبارزه علیه ستم ملی بوده است.
هرچند درنوشته ها ی رهبران “سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان”(سازا) وپیروان وهواداران شهید بدخشی که دردومجموعۀ جدا گانه بمناسبت دهمین وبیستمین سال شهادت زنده یاد بدخشی به چاپ رسیده اند، به علل اختلاف اساسی وسرانجام جدایی بدخشی با رهبران جمعیت دمکراتیک خلق نگاه تحلیلی صورت نگرفته بیشترین دلیل جدایی را اختلاف شخصی با حفیظ الله امین وخود خواهی های ویژه امین تذکرداده اند که این مسئولیت هنوزبقوت خود باقی بوده ودرگام نخست متوجه آنانی است که همراه با بدخشی ازحزب خلق جدا گردیده ودرپایه گذاری “محفل انتظار” نقش وسهم مستقیم داشته اند.
امادرآن روزگارتهاجم اندیشه های مارکسیستی- لنینیستی گونۀ شوروی واندیشه مائوتسه دون رهبرحزب کمونیست چین درمیان نسل چپ پیشگام عرصه سیاسی افغانستان اثر دوگانه ای بجای گذاشته ونهضت چپ سیاسی را بدو بخش مجزا ازهم جدا نموده بود که عمده ترین این تشکلاتها همانا “جمعیت دمکراتیک خلق” به رهبری نورمحمد تره کی و جمعیت دمکراتیک نوین به رهبری شخصیت فرهیخته دکترعبد الرحمن محمودی که استحالۀ آن “سازمان جوانان مترقی” به رهبری محمد اکرم یاری بود.
برخی ازرهبران جمعیت دمکراتیک خلق(پیروسویتیسم) بنابرتعلقات قومی ازوجود ستم ملی درافغانستان انکارمی ورزیدند وعدۀ دیگرحل آنرا وابسته به حل مبارزات طبقاتی می پنداشتند. همینگونه پیروان اندیشه مائو تسه دون نیزازاصل مبارزه ملی درافغانستان طفره رفته مبارزه ملی را یا خلاف اصول پذیرفته شده مارکسیسم ویک بینش انحرافی وبدور ازاساسات مارکسیستی میدانستند ویا حل آنرا مانند پیروان سویتیسم، درگرو حل مبارزه طبقاتی جستجومی نمودند. اما نگاه واصراربدخشی وباعث براصل مبارزه برعلیه ستم ملی درافغانستان مبتنی بردلایل وتجارب آشکاری بود که با وجود گذشت دهه ها ازعمر پیروزی نظام سوسیالیستی درشوروی، تضاد ملی درآن قلمرو بقوت خود باقی مانده نه تنها ازبین نرفته بود که با گذشت زمان بیشترازپیش تشدید یافته ودریک چشم برهم زدن به پانزده جمهوریت مستقل بربنیاد گرایشات تباری وملی متلاشی گردید. واین درحقیقت مهمترین دلیل برداشت درست آن دوشهید گرانقدروآرمان گراازباورهای ملی در افغانستان میتواند باشد.
اینجا سخن ازسرنوشت مقدروموضعگیری مشخص سیاسی وتشکیلاتی باعث درسال ۱۳۴۷ خورشیدی است. مولا نا بحرالدین باعث که مخالف سرسخت هرگونه وابستگی سیاسی وآید یولوژیک با محورهای فکری وسیاسی جهانی بوده ودرمحراق بینش او اصل آزادگی عقیدتی، سیاسی، ملی مبتنی برویژه گی های جامعه افغانستان قرارداشت؛ نمی توانست با هیچ یکی ازاین گرایشها همسویی نشان دهد. اوهمانگونه که با جریانات چپ وابسته هرگزسرسازش نشان نمیداد، جریان راست موسوم به اخوان المسلمین را نیزازریشه مردود دانسته واسلام آنرا یک اسلام سیاسی متضاد با بنیادهای اصیل دینی ودرخدمت قدرت های استعماری پیرو نظامهای جانبدارحفظ مناسبات طبقاتی پنداشته، به توضیح ریشۀ تاریخی این جریان ازمصرتا افغانستان پرداخته ومواضع وباورهای خویش را درقبال این خط فکری در سخنرانی معروفش درسال ۱۳۴۷ خورشیدی دردانشگاه کابل صریحاً اعلام نموده وتکلیف خویش را دراین راستا نیزروشن ساخت.
محمد طاهربدخشی که به اصل مبارزه طبقاتی وحل عادلانۀ مسئله ملی درافغانستان باور قطعی داشته ومبارزۀ ملی را جدا ازمبارزه طبقاتی نمیدانست و به مخاطراتی که درنتیجۀ بی توجهی رهبران جمعیت دمکراتیک خلق نسبت به مسئله ملی، آیندۀ افغانستان را تهدید مینمود، یقین کامل داشت؛ لذا چاره ای جزجدایی وایجاد گروه همباوران خویش را برای مبارزه دربرابرستم ملی نداشت.
تعدادی ازرهبران محفل انتظاردرنشت قندز (سال ۱۳۵۱ خورشیدی)
بدخشی درسال ۱۳۴۷ خورشیدی با شرکت ۲۱ تن ازهواداران خویش ” محفل انتظار” را بنیاد نهاد. البته مولانا بحرالدین باعث درنخستین کنفرانس مؤ سیس ” محفل انتظار” رسماً اشتراک نورزیده است. هرچند به باوربرخی ازپیشگامان وبنیاد گذاران “محفل انتظار” باعث درتشویق وجدایی بدخشی ازجمعیت دمکراتیک خلق وایجاد جریان مستقل ورد وابستگی های سیاسی بیرونی نقش تعین کننده داشته وشرط همسویی ومبارزه مشترک با بدخشی را درجدایی ودوری ازجمعیت دمکراتیک خلق مطرح نموده است.
اما رهبران ومؤ سیسین ویا رهروان راه “محفل انتظار” دریادداشتها ی چاپی وغیرچاپی ویا درصحبتهای شفاهی خویش چنین وانمود کردند که باعث نیزیکی ازنخستین بانیان این محفل بوده است که این امربیشترزادۀ احترام توأم با اخلاقیات وارزش گذاری نقش آفرینی است که نسبت به باعث ابرازگردیده تا واقعیت مسلم تاریخی. اما آنچکه مسلم است، پیوستن مولا نا باعث به محفل انتظاردراولین روزهای تأ سیس این گروه میباشد که این امرنتیجۀ صحبتهای صمیمانه ومسئولانه وتوافق رسمی این دوشخصیت دارای نگرش مستقل پیرامون مسایل ملی وبین المللی میباشد.
با پیوستن مولا نا بحرالدین باعث به محفل انتظاروتشدید مبارزات سیاسی، به انتظاراین محفل پایان بخشیده شده درمدت کوتاهی این محفل به یک جریان نیرومند سیاسی- انقلابی مبدل گردیده وکمیت قابل ملاحظه ای را درصفوف خویش گرد آورد. گسترش پایگاه اجتماعی وگرد آمدن کمیت قابل ملاحظه ای ازهواداران درصفوف ” محفل انتظار” سبب گردید که رهبران این محفل ازحالت انتظاربیرون گردیده با تحرکیت هرچه بیشتردرپی ایجاد سازمان، نام درخورآن وراهکارهای اساسی ای برآیند که هم پاسخگوی نیازمندی های مبارزاتی داخلی این گروه باشد وهم مسئولیت اساسی آنرا درقبال مردم افغانستان وموضع گیریهای ملی وبین المللی مشخص سازد، که نخستین نشست سه روزۀ رهبران این محفل دراوایل سنبله ۱۳۵۱ خورشیدی درشهرکندزوجمع بندی منشورکلی”ده سال تجربه وعمل جنبش سیاسی وانقلابی افغانستان” درچند ماده بمثابۀ اصول اساسی فراراه این محفل، واکنش مثبتی بود درراستای مطالباتی که دربرابر” محفل انتظار” قرارداشت. ناگفته نباید گذاشت که درطرح منشورکلی” ده سال تجربه وعمل جنبش سیاسی وانقلابی افغانستان” که سه اصل محوری:”۱
– سیاست عدم دنباله روی؛
– طرح وایجاد جبهه متحد ملی؛
– “برخورد استراتیژیک با اسلام” که اساسی ترین دیدگاه این محفل پیرامون چشم اندازمبارزه سیاسی وانقلابی درافغانستان میتواند باشد؛ گنجانیدن ماده ای دراین اصول اساسی مؤقت تحت عنوان” برخورد استراتیژیک با اسلام ” ازجملۀ پیشنهادات ونگاه مشخص مولانا باعث به امرمبارزه ودریافت او ازجامعۀ دینی افغانستان بود.
چشم اندازونگاه باعث به امرمبارزه درجامعۀ افغانستان هرگزمبتنی برنگرش مسلطی که بازتاب بعدی سیاست ونگاه آید یولوژیک این سازمان معرفی گردید، نبود واین موضوع را خدمت خوانند گان زیرسرخط دیگری بازگو خواهم نمود. چون بحث این مسئله، نگاه باعث وسخنرانیهای فراگیروگستردۀ او وبویژه سخنرانی تاریخی او درتاریخ نهم سنبله ۱۳۵۱ خورشیدی متعاقب ختم نشست سه روزۀ هیئت رهبری “محفل انتظار” درمدرسۀ تخارستان کندزکه من درآن سخنرانی حضورداشتم؛ هرگزدراین خامه گنجایش نداشته وازحوصلۀ این بحث بیرون خواهد بود.
آری! نشست کندزدرسنبلۀ ۱۳۵۱ تحرکیت جدیدی را درمحفل انتظاربوجود آورد. رهبران محفل بعدازبازگشت به کابل مأ موریت داشتند تا به تدوین خط مشی جدید خویش پرداخته وبرای یک ساختارنوین تشکیلاتی ونام مشخصی که بازتاب دهندۀ اهداف ومرام سیاسی آنها باشد، آمادگی لازم بگیرند. چون محفل انتظارطوری که ازنام آن پیداست، بیانگرهویت گروه محدودی است که درحالت انظاربسربرده وجزنظاره گراوضاع سیاسی کشور، ماموریت وموضع گیری مشخص دیگری درقبال حوادث ورویداد های جاری کشورنخواهند داشت. درحالیکه این گروه عملاً وبگونۀ تشدیدی وفعال سرگرم مبارزه وپیکاربوده وده ها عناصرفعال سرشناس وچریکهای آزمودۀ حرفوی جان برکف مانند زنده یادان:
قربان محمد پساکوهی، انجنیرحسن حوض شاهی، حفیظ آهنگرپورپنجشیری، دولت محمد شفق حکیم، محمد اسماعیل اکبر، محمد بشیربغلانی، امام نظرروستا، محمد ظاهرحاتم، حسام الدین رحمانقل تالقانی، حاجی محمد نسیم کشمی، معلم لیان فاریابی، چوپان آقچه یی، انجنیرنورشهربزرگی، محمد ولی شرزه، محمد یقوب آدینه راغی وده ها تن دیگرکه جزرسالت مبارزه مشغولیت دیگری نداشتند؛ دردامن این محفل به فعالیتهای سیاسی ونظامی پرداخته وبرای آغازیک مبارزه مسلحانه آمادگی میگرفتند.
برای پاسخ به نیازهای مطروحۀ درون سازمانی وداشتن دید گاه های مشخص پیرامون جامعه افغانستان، هیئت رهبری دراین راستا به مولا نا بحرالدین باعث، حفیظ آهنگرپور پنجشیری وکسان دیگری نیزسفارش نموده بود که هرکدام مطابق دریافتهای خویش از جامعه افغانستان وچشم اندازمبارزات بعدی سند برناموی تسوید وتهیه بدارند تا ازمجموعۀ این نوشته ها یک برنامۀ سیاسی کاملترآماده ساخته، بعد ازتصویب کنفرانس درخدمت سازمان بعدی مبتنی برساختارجدید تشکیلاتی قرارگیرد.
براساس گفتۀ محمد اسماعیل اکبرکه درآن زمان یکی ازپیشگامان فکری وسیاسی محفل انتظارنیزبود ودرجلسۀ خوانش سند مرامی مسودۀ باعث درمنزل بدخشی حضورعینی داشته واکنون درکابل بسرمیبرد، درصحبتی که چند سال پیش با من داشت، هم ازدید دیروزی وهم ازنگاه دگرگونی فکری امروزی، آن طرح را یکی ازجامع ترین طرح درخورشناخت ویژه گی های جامعۀ افغانستان میدانست. همچنان زنده یاد باعث درپائیز سال ۱۳۵۶ خورشیدی درزندان دهمزنگ بعد ازتحمیل انشعاب برمحفل انتظارنیزدوبار برای من تذکرداد که: یک نوشته سالها پیش برای بدخشی صاحب تحویل داده بودم ورویم نشد که دوباره آنرا مطالبه کنم، اگربتوانید ازنزد آنها بدست بیاورید، بدرد تان خواهد خورد. اما با دریغ که بخت سعادت دریافت آنرا نداشتیم وتا هنوزهم مانند یادداشتهای ارزشمند بدخشی دربین ورق پاره های نم ناک ورو به نابودی برخی محافظه کاران خود نگردراین دنیای بازوگشوده، درآرشیفهای خیالی خصوصی دراختفا بسرمیبرند.
به باوراین قلم رگه های شکل گیری اختلاف فکری که منجربه انشعاب درد ناک وجدایی در۱۵ سنبلۀ ۱۳۵۶ خورشیدی گردید، به سال ۱۳۵۱ برمیگردد، که دربحث وعده شده به تذکرآن خواهیم پرداخت. سال ۱۳۵۱ که اوج بحران خشک سالی وگرسنگی فراگیر درافغاستان بود، به سرعت سپری میشد وکنفرانسی که قراربود دایرمیشد تا به خط مشی جدید سیاسی وساختار تشکیلاتی سروسامانی ببخشد بنابردلایلی که تا هنوزبرای این قلم معلوم نیست- دایر نگردید.
اواخیرماه قوس ویا اوایل ماه جدی بود که دقیقاً بیادم نیست، درفیض آباد بدخشان منتظیر پروازهوا پیمای باختربعزم خواهان دروازبودیم که مولانا وارد شهرفیض آباد گردید ودر روزپروازبرای ما دانش آموزان دروازی دستورداد وگفت که: “تا فردا من نیزخواهم آمد، آنجا منتظیرمن باشید تا باهم دروازبرویم”. چون مستقیم به دروازپروازهواپیمایی نبود وما فاصله های زیادی را باید پای پیاده طی می نمودیم. بهرحال ما فردای آنروزدر خواهان منتظیرماندیم اما با ورود هوپیمای باختربه خواهان ازباعث خبری نبود وما ناگزیراً راه دروازدرپیش گرفته وبه سفرخویش ادامه دادیم.
مولانا باعث ازسفرخواهان ودروازجزتشدید فعالیتهای سیاسی وبیداری هرچه بیشترمردم محل که به کانون سراسری دارای کمترین موانع درامرمبارزه سیاسی ما مبدل گردیده بود، درراستای همان اهداف طراحی شدۀ بالاهدف دیگری نداشت. وقتی دریافت که شهرفیض آباد با وضعیت اسفباراقتصادی که داشت وفقروگرسنگی بیداد مینمود وبهترین زمینه برای ایراد سخنرانیهای آتشین اوست؛ همانجا باقی ماند تا حرفهای خویش را بگوش کتله های بیشترانسانی برساند. او درمساجد فیض آباد، جرم وبهارک بدخشان به سخنرانی های تندی پرداخته وبی کفایتی وبی توجهی رژیم پوسیدۀ سلطنتی ومسئولین آن ولایت را دربرابرمردم مورد حمله وافشاگری قرارداده ومردم را به خیزش وتسخیر وتقسیم گدام های ذخیرۀ گندم دولتی دعوت نموده بود.
درگرما گرم ورود به دروازبودیم که خبرمظاهرۀ وسیع خیابانی به رهبری مولا نا باعث ویاران با وفای او هریک ظهورالله ظهوری، پهلوان قیام الدین، حیات الله رنجبرومحمد صدیق ساعی، بگوش ما رسید وبعداً اطلاع یافتیم که مسئولین محلی رژیم بدستورمقامات رهبری دولت ازکابل، آنها بجرم شورش وبغاوت دستگیروبعد ازچند روزتوقف درزندان فیض آباد، منهای صدیق ساعی که دوباره رها گردیده بود، دیگران به زندان دهمزنگ کابل انتقال یافتند. وبه این ترتیب باعث چهارمین دورزندانی شدن خودرا درکابل به تجربه نشست. باعث همراه با رفقای زندانی اش بعد ازسپری نمودن چندین ماه درزندان ستم شاهی ودفاع ازمواضع برحق خویش درحمایت ازمحرومان درشاهزدهم اسد ۱۳۵۲ خورشیدی بعد ازکودتای سفید محمد داود واستقرار نظام جمهوری اززندان دهمزنگ با سرافرازی رها گردیدند.
باعث شوریده حال، بعد ازتوقف کوتاه درکابل ودید وبازدید های مسئولانه وسازنده با یاران ومتحدین نزدیک، تابستان سال ۱۳۵۲ خورشیدی رهسپاردیاربدخشان گردید تا ازاین فرصت کوتاه ظاهراً مترقی وانقلابی داود خان ودریافت وشناخت دقیقی که ازاین سرداردیکتاتوروعواقب یک حاکمیت استبدادی ودیکتا توری اوداشت، حد اعظمی استفادۀ خود را درجهت آگا هی بخشی مردم وبسیج سازمانی به نفع اهداف سازمانی خویش نماید. او طی یک مدت کاری سراسر واحد های اداری بدخشان را راه پیمود ودرمکاتب ومساجد آن ولایت به سخنرانی های پرمحتوا ودورنگرانه پرداخت. پا بپای این سخنرانیها به سازماندهی مشخصی درمیان پیروان خویش پرداخته، دوباره به کابل برگشت.
سالهای ۱۳۵۳ وسالهای ۱۳۵۴ ازپرچالشترین سالهایی بود که فرا راه باعث ویاران او قرارداشت. ساختن تشکیلات جدید وارایۀ اهداف مشخص سیاسی ونظامی ازمهمترین اهدافی بود که دربرابر”محفل انتظار” قرارداشت. باعث وبدخشی هردو دراوایل سال ۱۳۵۳ باردیگرعازم بدخشان گردیدند. باعث عزم سفربه دروازنمود وبدخشی راهی جرم وبهارک گردید تا باردیگرمنطقه را ازنزدیک مطالعه وارزیابی نمایند. چون هردو درسرهوای دیگری داشتند وبه دوربنای اهداف پرمخاطره ای که دربرنامۀ کاری آنها درآینده نزدیک بود، می اندیشیدند.
هرچند شناخت نزدیک ودریافت باعث ازشخصیت زنده یاد عبد المجید کلکانی مبارز پرشوروانقلابی آزاده ومیهن پرست وسایرانقلابیون راه آزادی وعدالت اجتماعی آن روزگاربه سالهای پیشین وبخصوص دهۀ چهل برمیگردد، اما تلاش درراستای یک ساختارجدید درچهارچوب جبهۀ متحد ملی عمد تا منوط به سال ۱۳۵۳ خورشیدی میباشد. اولین نشست مولا نا، بدخشی وحفیظ آهنگرپوردرمسیرجبهه سازی با زنده یادان مجید کلکانی ودکترفیض قندهاری میباشد که درسال مزبورصورت گرفته است. اما بقول محترم قاضی سید موسی عثمان هستی یکی ازروشنفکران پیشکسوت که با اکثریت این پیشمرگان شناخت نزدیک وحضوری داشته واکنون مقیم شهرتورنتوی کا نادا میباشد، با زمینه سازی ایشان درمنزل آقا محمد فرزند میرزا بهرام درخنجان ولایت بغلان این نشست تاریخی صورت گرفته وبا وجود طولانی ترین نشست درتاریخ مبارزات سیاسی کشورمان که بدون وقفه به مدت ۱۲ شب وروزدوام نموده ولی متا سفانه که به نتیجۀ مطلوب نرسیده است. البته آنچکه درنوشته آقای عثمان بازتاب یافته جزبازتاب تند خویی بدخشی وکلکانی دراین محفل چیزدیگری بیان نگردیده ودلیل این عدم تفاهم تصریح نشده است که امید واریم بحیث یک شاهد زنده وسازماندهندۀ این نشست تاریخی اگردرحافظه داشته باشند مارا درگوشه ای ازگفتگوهای این نشست قراردهند، مسئولیت روشنفکری مهمی را دراین عرصه انجام خواهند داد.
آقای عثمان درپیوند با آن جمع آمد مهم وتاریخی مینویسد: « آغامحمد که پسر مرزا بهرم بود ودوست من بود من داکتر فیض، طاهر بدخشی، مولانا باعث، حفیظ دره(که منظورهمان حفیظ آهنگرپوراست- ن. این خامه)، مجید کلکان از فرخار به خانه آن در خنجان سالنگ بخاطر ساختن یک جهبه آمدیم دوا زده شب وروز در خانه آقامحمدخان پسرمرزابهرم خان سالنگی ماندیم . به اساس تندی ها ی روا نشاد طاهر بدخشی وروا نشاد مجید کلکانی سر انجام این مذاکرات به نتیجه نرسید».(۳)
آقای سید موسی عثمان هستی که خودرا دوست ورفیق شخصی باعث معرفی میدارد، جای دیگری درمورد باعث چنین میگوید: « روزی سید یوسف عثمان به باعث گفت تمام اقوام وملیت های افغانستان برادرما است طبقه ی حاکم هرملیت دشمن ما است بدترین انسان آن است که در خدمت طبقه حاکم قراردارد. باعث لبخند زد وگفت: بلی همه ملت های طبقه پاین از بی عدالتی رنج می برند وطبقه حاکم هر ملیت ستم می کند، سد جفا شدن وقربانی دادن امتحان تاریخی فرزندان با شهامت یک ملت است.
آری مولانا بحر الدین باعث بدخشی که حرف از شهامت قربانی وامتحان تاریخی زده بود حرفهای آن تحریک آمیز نبود قربانی شهامت وامتحان تاریخی را درعمل به ملت خود نشان داد.»(۴)
آنچکه برای این قلم پرسش برانگیزاست، عبارت ازاینست که چرا رهبران “محفل انتظار” با وجود درک اهمیت یک تشکیلات درخوروضعیت کمی وکیفی خویش وگذاشتن نامی که پاسخ گویی نیازمبرم آن روزگارومتناسب با جمعیت گستردۀ پیروآنان باشد، نتوانستند دریک کنفرانس علمی- سیاسی ازعهدۀ آن برآیند. نبود وقت مناسب وجو نامساعد هرگز بهانۀ منطقی این سهل انگاری بوده نمی تواند. وقتی مهمترین رهبران گروه ها توانستند ۱۲ شب وروزرا برای یک طرح مشترک درچهارچوب جبهه ای که سرانجام ایجاد نگردید، بگذرانند. آیا پیروان یک گروه واحد ودارای دید گاه مشخص که بارها دورهم جمع گردیده ونشستهای مختلف ومهم را تدویرنمودند، جمع آمدن برای یک ساختاربزرگ وداشتن نام مناسب وزدودن بارمنفی اصطلاح خورد کننده ای بنام”ستم ملی” که سطنت وبلند گویان آنها بالای اینها گذاشته بودند؛ کاردشوارترازآن فداکاری ها وقهرمانیها بود؟
اولین باردرنیمۀ سال ۱۳۵۳ خورشیدی سندی دردسترس هواداران وپیروان “محفل انتظار” زیرنام ” جبهۀ دمکراتیک توده ای” قرارگرفت که به آن مسئولین محفل انتظار شبه برنامه خطاب میکردند ومیگفتند این نام قبول شده نیست ویک طرح است. سال ۵۳ با همین مدرک غیرقبول شده درکدام کنفرانس درحال سپری شدن بود. پائیز۵۳ مولانا باعث، حفیظ آهنگرپورودولت محمد شفق مخفیانه وبدون سروصدا رهسپاردروازگردیدند. چون هرسه تن درحالت اختفا بسرمیبردند. هنوزچندروزازورود این سه تن چریک پرشور وناقرارنگذشته بود که تب ناقراری وتشویش سراپای مقامات اداری دروازرا فرا گرفته ومراتب نگرانی خویش را ازاحتمال وقوع کدام شورش محلی به مسئولین ولایت بدخشان وهمینطوربه کابل ابرازداشتند.
سرانجام این سه یارشوریده حال وجان برکف ترجیح دادند که منطقه را بقصد شهرترک بگویند. وقتی ازدروازوارد قلمروراغ گردیدند، حفیظ ودولت درمنطقه سردشت راغ باقی ماندند تا کارهای برنامه شده خویش را به انجام برسانند ومولانا دوباره مخفیانه به کابل برگشت. درماه حمل ۱۳۵۴ خورشیدی طی یک نشست اضطراری با شرکت رهبران محفل انتظاروشرکت مجید کلکانی روی طرح قیام مسلحانه دردروازتصمیم گیری مینمایند. اما مجید کلکانی بنابردلایل خاصی که داشته شرط اشتراک دراین قیام را اول مخفی شدن بدخشی را مطرح میکند. مجید استدلال میکند که به محض اقدام مسلحانه دردرواز، دولت بدخشی را زندانی خواهد نمود ودرصورت کشته شدن ما کسی که جنبش را رهبری کند وجود نخواهد داشت. اما بدخشی این شرط را نمی پذیرد وبه این طریق مجید نیزاز اشتراک درقیام دروازخود داری می نماید.
البته آنچه را که خدمت خوانند گان باید ابرازنمود اینست که درپیوند با آغازمبارزه مسلحانه دردروازهیچگونه مخالفتی ازجانب اشتراک کنند گان وجود نداشته است. فقط دلیلی که بعد ها باعث تخریب قیام ازجانب برخی افراد محفل گردید، مبتنی برمدت زمان آغاز آن قیام بوده است که درجلسه میعاد تعین شده بعد ازششماه تدارک بوده اما گروه قیام کننده به رهبری سیاسی مولا نا باعث وفرماندهی نظامی حفیظ آهنگرپوروهشت تن ازجان بازان دیگر: غلام ربانی، نعمت الله اورخش، عین الدین بهادری خواهانی، جلال الدین عصمتی خواهانی، عبد الاول خواهانی، اعلا میرخواهانی، خیرالله خوا هانی وعبد الرووف طی کمترازسه ماه در۲۰ جوزای سال ۱۳۵۴ آغازبه قیام نمودند که درروزدوم قیام دریک برخورد مسلحانه با نیروهای دولتی یکی ازاین ستاره گان راه آزادی بنام عین الدین بهادری به شهادت رسیده ودیگران ازدام محاصره نیروهای دولتی رهایی می یابند وسرانجام بعد از۴۵ روزمقاومت در۵ اسد به فاصله دوروزدورترازموقعیت محاصره توسط نیروهای سرکوب گردولتی، براساس تحریک یکی ازروحا نیون مرتجع وابسته به مراکزدیوبندی بنام مولوی جمیل که گویا قیام کنند گان یاغی وباغی وضد اول الامر هستند، دریک مجلس سازماندهی شدۀ مهمانی دردرۀ شنگان راغ با تبروچوبدست وتفنگهای دست داشته محلی دریک حمله غافلگیرکننده این فدائیان راه آزادی مردم را غافلگیرنموده وبدام اندا خته وبعداً تحویل نیروهای دولتی نمودند.
هرچند حفیظ آهنگرپوروجلال الدین عصمتی خواهانی ازاین دسیسه نجات یافته بطرف نقاط حاکم کوه های محل درحرکت بودند که به اثرفیرمرمی ازجانب یکی ازافراد مسلح متهاجم جلال الدین نقش زمین گردیده به شهادت میرسد وحفیظ ناگزیربه تسلیم میگردد. البته درمورد آغازقیام ۱۳۵۴ دروازدرنوشته های برخی دوستان ماه سرطان وماه اسد یاد آوری گردیده است، که هردو تاریخ درمورد قیام دروازعاری ازصحت میباشد.
شکست قیام مسلحانه درواز، دستگیری وزندانی گردیدن بدخشی، محمد بشیربغلانی، محمد اسحاق کاوه درشهرکابل، سبب آغازشکل گیری اختلاف درمیان هیئت رهبری، اعضا وهوادارن محفل انتظاردربیرون اززندان بگونۀ بازآن گردید. گرچه جای دیگری ظهور رگه های اختلاف را به نخستین طرح مولا نا درسال ۱۳۵۱ منسوب دانستیم، اما قیام دروازبه هرگونه نیات وگرایشهای پنهانی پایان بخشیده آنرا آهسته آهسته آشکارنمود. اولین کسی که طی یک تحلیل گستردۀ سیاسی ونظامی دریک رساله مفصل زیرنام” طوفان شمال” به دفاع ازقیام مسلحانه دروازپرداخت قربان محمد پساکوهی بود. پساکوهی ضمن بررسی همه جانبه، قیام دروازرا به تحلیل گرفته، علی الرغم ضربۀ سنگین برپیکر سازمان وزندانی شدن رهبران طرازاول؛ آنرا ازنظرسیاسی ونظامی یک تجرۀ ارزشمند برای جلوگیری ازاشتباهات بعدی درنحوۀ مبارزه سیاسی ومسلحانه دانسته وبه دفاع پرداخته بود. پساکوهی به نکات مهمی اشاره نموده، توضیح داده بود که چرا گروه مقاومت با وجود کمیت محدود خود که بیش ازنه نفرنبودند(چون عین الدین بهادری درروزدوم قیام به شهادت رسید)، درمناطقی که ازاهداف سیاسی وانسانی ما مردم محل آگاهی داشتند، باوجود تهاجم گستردۀ نیروهای سرکوبگررژیم که ازهیچگونه بیرحمی وفشارواستبداد برمردم محل دریغ نورزیده وده ها تن را بجرم همدستی با قیام کنند گان دستگیروزیرشکنجه قرارداده بودند، نتوانست کاری را ازپیش برده وموفق به دستگیری آنها شوند. اما برعکس درمنطقه ای که مردم شناخت دقیق ازهویت واهداف قیام کننده گان نداشتند، به سادگی فریب یک روحانی مرتجع را خورده، رفقای مارا بدام دشمن انداختند. پساکوهی استدلال نموده بود که قیام یک پیروزی نظامی وسیاسی دربرابرنیروهای دولتی وشکست نظامی- سیاسی دربرابرمردمی بود که اهداف مارا درک نه نموده وازنظرسیاسی شناخت درست نداشتند.
اما مخالفین بعد ازشکست قیام بدون تحلیل وارزیابی وارایۀ دلایل مشخص ومستنددرپیوند با قیام مزبور، ازتکثیروپخش آن درمیان صفوف سازمان جلوگیری بعمل می آوردند. اگربا یک نگاه مختصرومقایسوی قیام دروازرا با قیام احمد شاه مسعود درماه سرطان ۱۳۵۴ به بررسی بگیریم قیام دروازبزرگترین موفقیت بود. قیام دروازحدود ۴۵ روزتداوم یافت، اما قیام پنجشیرطی سه روزتوسط مردمی سرکوب گردید که درفردای بعدی به مدافعین سرسخت وپیروزمند راه مسعود مبدل گردیدند. یکی ازپیشبینی زنده یاد مجید دررابطه با قیام دروازهمین بود که پیش ازقیام رهبری درکابل باید مخفی گردد، که عدم پذیرش این شرط سبب خودداری مجید ازاشتراک درقیام مزبورگردید.
ازجانب دیگرفیصله گردیده بود که به محض آغازحرکت مسلحانه دردرواز، برای متلاشی ساختن افکاررژیم وجلوگیری ازتمرکزنیروهای دولتی دریک محل، باید حرکتهای مسلحانه درجاهای دیگری منجمله درمناطق شهربزرگ وچاه آب نیزآغازگردد. بزرگترین ابتکاررهبری درکابل پیش ازدستگیرشدن، دادن یک نامه ازطرف زنده یاد بدخشی در محضردولت محمد شفق بدست من بود. درنامه ضمن تعارفات وتمجید ازمولانا ویاران همسنگرش، تذکرگردیده بود که حرکت دروازمارا بطورهمه جانبه درمیان جریانات سیاسی مترقی، غیرمترقی ودستگاه دولتی معرفی نموده ومایۀ سرافرازی ما گردیده است. برای اینکه بیش ازاین مردم منطقه ازدست نیروهای رژیم سرکوبگرصدمه نبینند وخوشبینی آنها به بدبینی مبدل نگردد؛ کوشش کنید که خودرا ازمنطقه دورنموده به شهرها پناه آورده ومتفرق شوید.
البته من زمانیکه همراه محمد انورپسرکاکای وکیل عبد الله راغی که ازدوستان ما واکنون زنده وشاهد است، وارد منطقه راغ شدیم، هم نیروهای دولتی وهم گروه مسلح مولانا درمنطقه حوض شاه سرحد دروازوراغ بودند وما نتوانستیم که نامه را به کسی اعتماد نموده برای مولانا بفرستیم. چون درآن مقطع وشرایط اختناق جبهه هیچ کس برکسی دیگراعتماد نداشت. بخصوص که مردم محل شناخت قبلی هم ازما نداشتند. درحالیکه عقب نشینی مولانا ویارانش به منطقه شنگان برمبنای ارزیابی وهدفی بود که درنامه شهید بدخشی هم ذکرگردیده بود. یعنی گروه مقاومت نیزبه همین تصمیم منطقی برای رهایی مردم اززیرفشارمختنق نیروهای رژیم رسیده بودند، تا درمقطع دیگری حمایت بی دریغ مردم را باخود داشته باشند. اما درتاریخ این اشتباهات ناشی ازاعتماد وخوش باوری به آنانیکه هنوزتشخیص نداده اند، زیاد اتفاق افتاده است اما آنانیکه دچارچنین لغزش گردیده اند، این اشتباه را توانسته اند با بهای سنگین ترولی دست آورد بزرگترجبران نمایند.
کنفرانس ۲۰ عقرب ۱۳۵۵ خورشیدی درولایت تخارکه بعدازکنفرانس مؤسیس محفل انتظارمهم ترین ودمکراتیک ترین کنفرانس بود، درمحورفیصله های آن سه اصل اساسی وجدی:
۱- رهبری سازمان سیاسی- نظامی باید متشکل ازعناصر حرفوی وفاقد وظایف دولتی باشد؛
۲- تشدید مبارزات سیاسی برای تربیت کادرهای سیاسی درمرکز؛
۳- تربیت کادرهای نظامی برای تداوم مبارزه مسلحانه دراطراف؛ قرارداشت. این فیصله ها به اختلافات بیشترازپیش تشدید بخشید. همچنان دراین کنفرانس درغیاب رهبران زندانی محمد طاهربدخشی بحیث دبیرعمومی، باعث بحیث دبیراول، حفیظ آهنگرپور، دولت محمد شفق ومحمد بشیربغلانی بحیث اعضای دفتراجرائیه غیابی با اتفاق آرا تعین گردیده بودند.
قربان محمد پساکوهی که عضو دفتراجرائیه تعین گردیده بود تا تعین سرنوشت زندا نیان بحیث سرپرست کلی تعین گردیده بود. بعد ازکنفرانس تخارصف محافظه کاران مشخص ترگردیده وموضع گیریهای سیاسی آشکارا ترگردید.
درگرماگرم تشدید این مواضع دوگانه، پخش یک اعلامیۀ مشکوک واعلام به تعلیق گذاشتن عضویت سه تن ازکادرهای منتخب جدید درکنفرانس تخار(قربان محمد پساکوهی وانجنیر حسن حوض شاهی اعضای دفتراجرائیه ومحمد اسماعیل اکبرعضو علی البدل کمیته مرکزی) بمدتهای سه ماه، یکماه و۲۰ روز، بازهم برپیچیدگی ووخامت اوضاع درون سازمانی بیشترازپیش افزود. با رهایی بدخشی، بغلانی وکاوه درماه حوت ۱۳۵۵ امید بیشتری برای هوا داران حفظ وحدت ورفع اختلافات بوجود آمد. هردو طرف مدعی با مراجعه به بدخشی طرف مقابل را به وحدت شکنی وایجاد اختلاف متهم نموده ازوی خواهان سهم جدی دراین راستا بودند. بدخشی درابتدای رهایی برای هواخواهان وپیروان خویش اعلام نمود که برای شش ماه درهیچگونه کارهای سیاسی دخا لت نمی کند. اما اصرارپیهم دوطرف مخالف برسهم گیری بدخشی سبب گردید که او وارد مبارزه جدی درجهت حل اختلافات ایجاد شده گردد.
نخستین اقدام بدخشی تدویریک کنفرانس انتصابی زیرعنوان” کنفرانس اقناعی” درماه سرطان ۵۶ بود. بدین معنی که درصورت غلبه براختلافات وتامین وحدت فعال درون سازمانی، کنفرانس اقناعی منحل وفیصله های کنفرانس انتخابی تخاراحترام ورعایت گردد.
ازابتدای انتصاب یک عده درکنفرانس اقناعی که ازجانب بخش تندرو متهم به اپورتونیست بودند، هواداران کنفرانس تخاربا آن ترکیب مخالفت خویش را ابراز نمودند. تلاشهای بدخشی نیزکارسازواقع نگردید.
سرانجام مرگ نا بهنگام قربان محمد پساکوهی درنتیجه عملیات انحراف حجاب بینی وزرق پنسیلین دریک کلینیک شخصی واقع کوته سنگی دراوایل سنبله ۱۳۵۶ که مسئولیت معرفی وشناسایی دکتررا بشیربغلانی به عهده داشت، شک وتردید های عناصرحرفوی را برانگیخته ودرروزآماده سازی جنازه برای به خاک سپاری، انجنیر حسن ضمن ابرازغم واندوه وچشمهای پرازاشک خطاب به عناصرحرفوی گفته بود که امروزنوبت رفیق قربان بود وفردا نوبت هریکی ازما وشما، باید هوشیارباشیم وبه اپورتونیستها اعتماد نکنیم.
این صحبت انجنیرحسن شک وتردید های زیادی را برانگیخت(درحالیکه مرگ برای کسانی که دربرابرپنسیلین حساسیت دارند، بازرق آن حتمی است وجایی برای شک نمیتواند وجود داشته باشد. اگراحیاناً بغلانی این سؤ نیت را میداشت، داکترهرگزتعهدی دراین زمینه نداشته وهرگزآنهم درکلینیک شخصی خود این کاررا نمیکند). برعمق اختلافات بازهم افزوده شد. هفته بعد ازمرگ پساکوهی، مولا نا باعث که دریک مشوره قبلی به بهانه درمان به بیمارستان علی آباد آمده بود تا با زمینه سازی وهمکاری اعضای سازمان نجات داده شود، ضمن تدارک وآمادگی گروه نجات وتعین وقت معین، خلاف انتظارمولانا، بدخشی نامه ای را برای مولانا فرستاده بود که درآن نوشته شده بود که ما هیچگونه همکاری برای نجات شما کرده نمی توانیم، اگرمیتوانی خودت، بدون اینکه به محافظین صدمه وارد کنی، با استفاده ازتاریکی شب فرارکن درغیرآن منتظیرهمکاری ما مباشید. مولانا که ازهمکاری بیرونیها نا امید گردید، شب هنگام وقتیکه سربازان محافظ را خواب برده بود، دست به فرارزد، اما بیماری شدید روماتیزم وداشتن فتق کمر، مانع دوش وسرعت عمل مولانا گردیده، وقتی سربازان محافظ بیدارمیشوند می بینند که مولانا دربسترخود نیست، داد وفریاد کنان درعلی آباد بطرف سرک عمومی دردوش میشوند وسرانجام مولانارا درپیش مناردروازۀ دانشگاه کابل به همکاری سربازان دیگرامنیتی دانشگاه دستگیروشبا شب به دهمزنگ انتقال میدهند.
مآ لا این انگیزه های پیهم چاشنی موثیری گردید درجهت انشعاب قطعی وبی برگشت. بلی در۱۵ سنبله ۱۳۵۶ محفل انتظاربدو گروه جدا گانه ای منشعب گردید. اما بازهم نیروهای وحدت طلب دست بکاربودند تا بتوانند براین مشکل فایق آیند، که آخرین تلاش دراین راستا توسط انجنیرمجید سکندری، شهید شرف الدین وشهید پیرمحمد دانشجویان دانشگاه کابل وبنده درکارته پروان درمحضراسماعیل اکبرمسئول جناح انشعابی صورت گرفت.
دراین نشست اسماعیل اکبرنوشته ای را درچندین ماده خدمت آقای سکندری ارایه نمود که آقای سکندری نیزبه محتوای آن طرح باورداشت وازآقای اکبرخواست که ازاین موادات انشا نموده درمحضربدخشی ومسئولین دیگربه دفاع بپردازد که اکبرنیزرضایت داشت. اما سرانجام طوری که آقای سکندری درجریان است، این تلاشها هم به ثمرنرسید وجدایی برای دایم باقی ماند.
وبه اینگونه گروه های انشعابی هرکدام درفاصله های مختلف برای خویش نامهای را گذاشتند که تا امروزبرای بسیاری ازمردم وجامعه روشنفکری آشنا هستند. بخشی طی یک اعلامیه در۲۴ جوزای ۱۳۵۷ که رهبری آنرا اسماعیل اکبردربیرون اززندان به عهده داشت، بنام سازمان فدائیان زحمتکشان افغانستان(سفزا) مسمی گردید که این بخش رهبری معنوی وحقیقی خویش مولانا باعث را میدانست که درزندان دهمزنگ بسرمیبرد. وگروه دیگری که خودرا پیرو محمد طاهربدخشی میدانست درشروع دهۀ شصت وبعد ازشهادت بدخشی دریک کنفرانس درشهرکابل بنام سازمان انقلابی زحمت کشان افغانستان(سازا) با دبیری عمومی آقای محبوب الله کوشانی مسمی گردید.
اینکه دریاد نامه های ده سالگی وبیست سالگی شهید بدخشی سابقه این نام را به سال ۱۳۴۷ میرسانند، هرگزصحت ندارد. دلیل موجه ای که برای رد این ادعا وجود دارد دوبرخورد زنده با شخص خودم میباشد: یکی اینکه درزمستان ۱۳۵۵ خورشیدی بعدازیک گفتگو با خلیل ابوناموس نمایندۀ جبهه خلق برای آزادی فلسطین درپیشروی دانشکدۀ حقوق وعلوم سیاسی دانشگاه کابل وتوضیح دید گاه سیاسی ما پیرامون مسایل ملی وبین المللی ، نامبرده ازمن پرسید نام این سازمان چیست؟ چون اهدافش برای من قابل قبول است. ازاینکه درآن زمان نام” محفل انتظار” را سزاوارحالت کمی وکیفی خود نمی دانستیم، ازبردن این نام اباء ورزیده برای خلیل گفتم این گروه نام ندارد. اوشگفت زده پرسید چگونه یک گروهی با این خصوصیت وتوانمندی نام ندارد. اوفکرمیکرد که شاید من اصول مخفی کاری را رعایت نموده ازگفتن نام خودداری میکنم وبیشترتوضیح نخواست وپرسید میشود با یکی ازرهبران آن مرا معرفی کنی؟ من وقت خواستم.
روزبعدی این جریان را با انجنیرحسن عضودفتراجرائیه محفل انتظاردرمیان گذاشتم. اوگفت: بگو ما جبهه هستیم ومن نپذیرفتم. تا اینکه دراوایل سال ۱۳۵۶ اورا با بدخشی معرفی نمودیم که دراین متن توضیح شده است. دوم درشام ۱۶ دلو ۱۳۵۸ خورشیدی بعد ازرهایی اززندان پلچرخی با هیئت رهبری جناحی که بعداً به سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان (سازا) مسمی گردید، با آقایون محمد رفیع خوست فرنگی، شهید استاد فلک، محبوب الله کوشانی وظهورالله ظهوری، به نمایندگی از”سفزا” مذاکرات رسمی را آغازنمودیم که تا شش صبح روز۱۷ هم دوام نمود. دراین نشست من وشهید عبدالحکیم اشکمشی نماینده گی بخش خویش را به عهده داشتیم.
وقتی محفل رسماً به صحبت آغازنمود. براساس اصول پذیرفته شدۀ مذاکره من گفتم که ما به نماینده گی ازسفزا میخواهیم با شما صحبت کنیم. شما نیزدرجۀ مسئولیت ونام گروهی را که ازآن نمایندگی میکنید، برای ما معرفی کنید. آقای کوشانی که اکنون زنده است، گفت ما هیئت رهبری سازمان هستیم ورفیع جان اکنون سرپرست سازمان است. من پرسیدم کدام سازمان؟ باید نام بگیرید که درج اسناد جلسه گردد. آقای کوشانی گفت: همان سازمانی که شما ازآن جدا شدید، سازمان شهید بدخشی.
چون من نیت سازندگی داشتم واین روند مذاکره را با آنها درزندان آغازنموده بودم، اصراربرنبود نامی نکردم. رفیع جان ازمن دلیل اختلافات وجدایی پیشین را پرسید. چون آنها ازتوضیح دلایل جدایی خودداری می ورزیدند وآنرا بیشترشخصی وبخصوص دست اسماعیل اکبررا دراین مسئله دخیل میدانستند. مثلی که تا هنوزباوجود دلیل برجسته وآشکار، اختلاف با حزب دمکراتیک خلق را بلند پروازیهای امین بررسی نموده اند. من با قاطعیت این مسئله را رد نموده به توضیح دلایل منطقی ای که منجربه جدایی شد، هم ازنظرآیدیولوژیک وهم ازنظرسیاسی پرداختم.
آقای کوشانی خواست توجیه کند که هرگروه دردورۀ جوانی این کمبودیها را دارد. اما آقای رفیع رشتۀ کلام را گرفته گفت: “اگرواقعاً میخواهیم بسوی وحدت برویم، باید این دلایلی را که داکترصاحب جمال بیان داشتند، بپذیریم”. واستاد فلک نیزعین حرفهای رفیع را تکرارنمود. بعد کوشانی گفت: “بسیارخوب، شما که قبول دارید من هم می پذیرم. پس گپهای ما حل است”.
کوشانی دوباره پیشنهاد نمود که: “پس بیائید یک اعلامیه بنویسیم وهردوبخش را انحلال اعلان کنیم”. من درجواب کوشانی گفتم ما درحالات مختلف ازنظرسیاسی- نظامی قرارداریم. برخی دوستان ما همین اکنون درجبهات نظامی هم با دولت درگیرند وهم با مجاهدین. وشما فعلاً این مشکل مارا ندارید واکنون درحالت عفوعمومی بسرمیبرید. دراین مقطع وبدون داشتن سازمان واحد با نام مشخص، برای رفقای ما درجبهه مشکل ایجاد مینماید. نظرمن اینست که یک کمیسیون ازهردو طرف ایجاد شود، این کمیسیون روی تسوید یک طرح برنامۀ واحد طی یک زمان معین کارکند وپابپای کارکمیسیون تدارک یک کنفرانس واحد ازهردوبخش گرفته شود وتا کنفرانس واحد برسرطرح واحد، برای اعضا وهواداران هردویخش نیزاین تصمیم ابلاغ گردد. درختم کنفرانس واحد وایجاد سازمان واحد، دو اعلامیه نشرشود. یکی اعلامیۀ ایجاد سازمان واحد ودیگری اعلامیه مبنی برانحلال هردوبخش.
اعضای مجلس مشترکاً پیشنهادات مرا پذیرفتند. آقای کوشانی گفت: “من یک پیشنهاد دیگرهم دارم وآن اینست که ازفردا هردو طرف درجهت تأ مین فضای دوستی ورفاقت مجدد کارنمایند”. ماهم پذیرفتیم وبعد ازصرف صبحانه هرکس پی کارخویش برآمد. من ساعت چهارعصرهمان روز۱۷ دلو بنابرفیصله پیشین بخش سفزا بادرنظرداشت اهمیت کارسیاسی درهرات، رهسپارآن دیارشدم. درجلسۀ دوم گروه مذاکره کننده آقایون محمد ولی شرزه ومعلم معراج ازجانب سفزا درنبود من تعین گردیده بودند. بازهنگام معرفی سمتها ونام گروه های خود، جانب کوشانی همان حرف پیشین را که بمن گفته بودند، تکرارنمودند. یعنی ما نماینده سازمان هستیم. پرسیدند کدام سازمان؟ گفتند همان سازمانی که شما ازآن جداشدید. شرزه گفته بود که: “همان گروه اپورتونیست؟” بعد کوشانی هم درجواب او به عکس العمل پرداخته گفته بود: “پس ما شمارا هم بحیث سفزا نی بلکه یک گروه فرکسیون میشناسیم”. وتا امروزهرگزنشست با مسئولیت دیگری ازهردو بخش نه تنها صورت نگرفت که به دشمنیهای خونین نیزدربعضی موارد منجرگردید.
هدف من ازاین توضیح ضمنی این بود که نام سازا با دوران انتخاب کوشانی بحیث دبیراول گره خورده است وهیچ پیوندی با دوران شهید بدخشی ندارد. باعث وبدخشی درانشعاب ودو دستگی هیچ نقشی نداشتند، اما گروه های منشعب وجدا ازهم بیعت خویش را به این دوشخصیت کلیدی اعلام داشته وآنها نیزتا زمانی که زنده بودند رهبری معنوی این دو بخش را بعهده داشته ودورازهم به مبارزات خویش تداوم بخشیدند. ومولانا بحرالدین باعث بعد ازاینکه تلاشهای وحدت طلبانۀ دوطرف مصلح به نتیجه مثبت نانجامید درماه عقرب ۱۳۵۶ طی نوشته ای زیرسرخط “علیه سکتاریسم” مواضع خویش را به نفع جناحی اعلام نمود که بعداً بنام “سفزا” هویت گرفت.
حفیظ آهنگرپورنیزکه درابتدا درزندان با مولانا موضع واحد ومشترکی داشتند، درعین حفظ روابط صمیمانه درزندان با مولانا وعدم تبارزتمایلات خصوصی خویش که مولانا این موضوع را احساس نموده وبرای من درزندان تذکرداده بود، گروه پیرو خویش را که عمد تاً ازوابستگان واقارب نزدیک ووطنداران دره پنجشیربودند، درمدارخویش نگهداشته درجهت نزدیکی وهمسویی با مجید کلکانی رهنمایی می نمود.
کودتای خونین ثور۵۷ همه گروه های انقلابی راغافلگیرنموده ودریک آشفتگی قرارداد. وقتی نیات دشمنا نۀ حزب دمکراتیک خلق برای مولانا مشخص گردید وباگذشت سه ونیم ماه حزب حاکم سکوت اختیارنموده وآزادی آنان را مشروط به شناسایی حزب دمکراتیک وکود تای ثوربطوررسمی وکتبی ازجانب باعث ویارانش گذاشته بود که باعث هرگزبه این خواسته تن درنداد. ازجانب دیگرتب وتلاش اسماعیل اکبردرجهت راه اندازی یک حرکت ناسنجیده وعجولانه مسلحانه بدون درجریان گذاشتن مولانا وپخش اعلامیه ای که درآن ازحرکت دروازبه رهبری باعث ذکرگردیده وخودرا ادامه دهنده آن راه معرفی نمودند؛ سبب گردید که نیروهای وفاداربه خط مولا نا باعث، ضمن مخالفت شدید با حرکت تدارک شده توسط اکبر، درپی نجات رهبرخویش برآمدند. باعث به بهانه بیماری ودرمان، خودرا در بیمارستان عصبی علی آباد بستری نمود.
من درتفاهم با فیض الله جلال که جلسه تدارک قیام دربدخشان را تحریم نموده وبه کابل آمده بود، موضوع را با شهید داکترشاه محمود زرتشت کندزی یکی ازرهبران نخبه، شایسته ومتعهد آن روزگار درمیان گذاشته وخواهان کمکهای لازم درزمینه رهایی مولانا شدیم. دکترشاه محمود به ما مشوره داد تا با عزیزالرحمن سیاه پوش یکی ازنخبه گان ورهبران سیاسی شناخته شده جنبش روشنفکری کشوردرتماس گردیده ازوی کمک بخواهیم.
سیاه پوش این جوان مرد عیارخراسان زمین به خواست ما لیبک گفته نه تنها درتهیه دو عراده موتربا ما همکاری صمیمانه کرد که خودش شخصاً وبا عشق وعلاقۀ وصف ناشدنی درگروه نجات مولانا باعث اشتراک نمود ونقش فعالی را بدوش گرفت.
سیاه پوش نه تنها درتدارک وسایل نقلیه نقش تعین کننده داشت بلکه تدارک منزل اقامت ومخفیگاه مولانارا نیزمتقبل گردید وما درآستانۀ پاسداشت ازسی سالگی شهادت زنده یاد مولانا نیزمجدداً خویشتن را مدیون فدا کاریهای بی دریغ آن عیارجوانمرد میدانیم.
رهبری عملیه نجات را کسی به عهده داشت که درحین نگارش این خامه نتوانستم ازایشان درجهت افشای نامش مشوره بخواهم. بهرحال چهارنفردردوتیم شرکت نمود. یکی گروه نجات ازبیمارستان که به شمول سیاه پوش سه نفربودند ودیگری مسئول انتقال بعد ازنجات وتحویل گیری ازآخیرگردش سرک خوابگاه دانشگاه بسوی سیلوی مرکزوانتقال آن بجای تعین شده درشیوه کی خورد کابل بود. یک روزپیش ازنجات مولانا من مکلفیت داشتم تا پیام گروه نجات را به مولانا وپیام نهایی مولانارا به آنها برسانم. وقتی روزدوشنبه تاریخ ۲۳ اسد موضوع را به مولانا درمیان گذاشتم وزمان را که ازطرف گروه نجات ساعت یک بعد ازچاشت روزسه شنبه تاریخ ۲۴ تعین گردیده بود، مولانا باعث زما ن تعین شده را رد نموده، گفت ساعت شش وپانزده شام که همه سرگرم آمادگی برای افطاراند، بهترین زمان عمل است.
پیام مولانا را به گروه نجات رسانیدم وایشان نیزموافقت نمودند وبه این ترتیب گروه ویژه نجات رأ س ساعت تعین شده روزسه شنبه تاریخ ۲۴ اسد سال ۱۳۵۷ اقدام نموده وبدون آسیب جدی به کسی، رهبرجاویدان یاد خویش را ازاسارت دشمن موفقانه نجات بخشیده به جای تعین شده به سلامت انتقال دادند. من درخانۀ خلیل ابوناموس نماینده “جبهه خلق برای آزادی فلسطین” وهم صنفم دردانشکده طب کابل که درکارته چهارزندگی می نمود وازموضوع بنابرمشوره های چریکی که نیازداشتیم، آگاهی داشت، منتظیرنتائیج عمل گروه ویژۀ نجات بودم. با دنیایی از نگرانی لحظه شماری میکردم که نا گهان زنگ تلفن خلیل ابوناموس بصدا درآمد، او گوشی را برداشت وبعد ازشنیدن صدای نا آشنای طرف گوشی را بمن داد. صدای استاد فیض الله جلال بود وگفت: “جشن تولدت مبارک!”.
این رمزی بود میان من وجلال.
من درآن حالت نمیدانم که چگونه وضعی داشتم. به خلیل تبریک گفتم اومرا درآغوش گرفت ودرهوا چرخ میداد، گویی اینکه رهبرخودش اززندان وازکام مرگ نجات یافته بود. من نمیدانستم که چه کارکنم، میخواستم ازخانه او بیرون شوم که دست مرا گرفت ودراطاقی تنها گذاشت وچند نوارعربی وازجمله آن سرود زیبای “فلسطین” را که گویای غم جانکاه وسرنوشت رقبارخلق فلسطین است، درتیپ ریکاردر گذاشت وگفت بشنو وآرام اینجا بمان. تو حق بیرون شدن ازخانه نداری وفردا اول من باید بیرون شوم ووضعیت چهارسوی کارته چهاررا ارزیابی کنم وآنوقت خواهم گفت که برو یا بمان.
من اطاعت کردم، چون میدانستم که او چریک آزموده وکهنه کاری است. او با ما وسازمان ما رابطۀ خیلی نزدیک وخود مانی داشت. وقتی اورا دراوایل سال ۱۳۵۶ غیابی به بدخشی معرفی نمودم، بدخشی گفت چقدربالایش اعتماد داری؟ درجواب بدخشی گفتم به اندازه خودم. ولی شهید بدخشی برای حفظ احتیاط لازم گفت قبل ازاینکه مستقیم مرا ببیند، اول اورا با رفیع خوست فرنگی معرفی کنید، بعد ازیک صحبت با رفیع ونتیجه گیری رفیع مشوره میکنیم که چه باید بکنیم. من زمینه دیدارخلیل ابوناموس را با رفیع دررستورانت خیبرفراهم نمودم ورفیع ازصحبتی که با خلیل ابوناموس داشت خیلی راضی بود وبه بدخشی اطمنان داده بود که دریافت ما مثبت است ویکی ازآدمهای مهم جبهه است.
بدخشی خلیل ابوناموس را دیدارنمود ونتیجه این دیدارآن شد که به درخواست ابو ناموس نماینده با صلاحیت جبهه خلق برای آزادی فلسطین به دیداربدخشی به کابل آمده وبعد ازدیدارهای کاری اولین تبادله نامه بین بدخشی وجورج حبش رهبرجبهه خلق برای آزادی فلسطین صورت گرفته واین نخستین تا مین روابط دیپلوماتیک وپیوند بین المللی محفل انتظاربا یک سازمان سیاسی مستقل خارجی بود. با نجات مولانا اززندان، خلیل ابوناموس این رابطه را دوباره بین جبهه خلق ومولانا باعث برقرارنمود. چون پیش ازخروج ونجات مولانا اززندان، ابوناموس دو اثریکی بنام” اصول سیاسی وتشکیلاتی جبهه خلق برای آزادی فلسطین” ودیگری ” نکات ده گانه درباره آزادی زنها ” اثرلیلا خالد زن قهرمان فلسطینی را بوسیله من غرض ترجمه بزبان فارسی برای مولانا فرستاده بود. وقتی ابتدا ترجمه اصول سیاسی وتشکیلاتی جبهه را که برای ابوناموس تحویل دادم بعد ازخوانش آن سخت گرویده مولانا بود که چقدرزیبا ترجمه شده است. ازشهامت ودانش وکارنامه های مولانا نیزمعلومات دقیق داشت. خلیل ابوناموس درزمان دکترنجیب الله بحیث نایب سفیرفلسطین درکابل ایفای وظیفه می نمود. او پیش ازانشعاب وجدایی درمحفل انتظار برای دوگروپ ازدوستان ما درس چریکی وفن مبارزه با پولیس را آموزش میداد.
مولانا باعث بعد ازنجات اززندان، درتماس نزدیک با نماینده گان سه گروه دیگر، روی طرح جبهه متحد ملی کارمیکرد. تازمانیکه من اورا بقصد سفرکندزوانجام یک ماموریت سپرده شده درپانزدهم عقرب ۱۳۵۷ خورشیدی ترک نه نموده بودم، دست نویس طرح جبهه تکمیل گردیده وبا خط زیبای زنده یاد عبد الفتاح پنجشیری معروف به شریف پاک نویس گردیده بود. این آخرین دیدارمن با رهبرخردمند وآزاده ام بود. من درولایت کندزبتاریخ بیستم عقرب ۵۷ دستگیرگردیدم بعدازشکنجه های وحشیانه ای که هنوزجای سوختگی های سیگاروندبه های وسیع با قی مانده اززخم های فراوان ناشی ازضربه چوب وکابل درسراسربدنم همراه با یک مهره شکسته کمرگواه آشکارآن روزهای تلخ وفراموش ناشدنی است؛ درشب نهم دلوساعت دوی بعد ازنیمه شب درهمان شبی که باعث قهرمان وبی بدیل را درسرک پروژۀ حصۀ اول خیرخانه ازمنزل دکترتاج الدین وشهید حسین خواجه غاری دوباره ردیابی نموده وبه اسارت لاشخواران تاریخ درآوردند، به سواری یک عراده ماشین ۳۰۲ به تعداد ۲۶ نفرازگروه های مختلف به زندان مرکزی پلچرخی منتقیل گردیدیم که درجمع ما زنده یاد عبدالحکیم اشکمشی همسفرخودم وزنده یاد انجنیر سرورکندزی عضورهبری سازمان آزادی بخش مردم افغانستان(ساما)، آقای محمد الله ناقد وزیرکابینه استاد ربانی، استاد متین غوربندی استاد دارالمعلیمین کندزوکادررهبری حزب اسلامی حکمتیار وفضل الکریم ندیب عضورهبری سازمان پیکاروبعداً معاون عبدالحکیم توانا در”حزب عدالت دهقانان” ویاران دیگری نیزبودند که یاد شان گرامی باد!
مولانا باعث این فرزانه بزرگ ونماد قلۀ تسخیرناپذیرآزادی که درشام نهم دلو۱۳۵۷ خورشیدی به اسارت دشمنان بیگانه پرست وضد ملی درآمد، درشب یازدهم دلوسال مذکورهمراه با پیروان وهمراهان اسیرگردیده اش عبد الفتاح پنجشیری، قمرالدین شهربزرگی وحسین خواجه غاری براساس حکایت واعتراف اسد الله سروری رئیس جلادان آن روزگار خونین هنگام سفیربودن شان با آقای نورالله تالقانی درکشورمنگولیا، تیرباران گردیده وبه ابدیت پیوستند. سروری با این حکایت که ننگ وندامت وجدانی را درخود نهفته دارد، چنین لب به سخن میگشاید:
«من اسم وشهرت دانش مولانا باعث را غیرمستقیم اززبان رفقای حزبی شنیده بودم اما تا شب نهم دلوهرگزاورا ازنزدیک ندیده بودم. وقتی باعث دستگیر گردید ورهبری درجریان قرارگرفت، آنها دستگیری باعث را یک پیروزی بزرگ میدانستند. من شب تا ناوقت به حرفهای او پیرامون وضعیت داخلی کشور، یکه تازیهای حزب وتشدید وخامت اوضاع ونقش کشورهای منطقه ومداخله نظامی شوروی درآینده، که جریحه دارشدن افکارمذهبی وخطرحاکمیت بنیاد گرایی را درپی خواهد داشت؛ گوش میکردم. هرچند این گفته ها درآن زمان برای من غیرقابل باورکردنی وافسانه ای بیش نبود. برای من چیزیکه قابل شنیدنی بود، طرز صحبتها ومسایل جدیدی بود که حقیقتاً برای من تازگی داشت وهرگزازدیگران نشنیده بودم. اوبسیارجدی وتند صحبت میکرد. اوهرگزازبیان اندیشه هایش ترس وبا ک نداشت وبدون نگرانی صحبت میکرد. فکرمیکردی که ما نزد اومتهم وزندانی هستیم(که درواقعیت امرچنین بود- ن.این خامه). ومیگفت میدانم که حزب شما وروسها هرگزمن ورفقایم را که مخالف هرگونه وابستگی خارجی هستیم، نمی بخشند. اما شما باید این گفته های مرا درخاطرتان حفظ کنید وبدانید که با این برخورد دشمنانه ای که نسبت به مردم وفرزندان واقعی آنها دارید، عواقب درد ناکی را درقبال خواهید داشت وروزی خواهید پذیرفت که ما برحق هستیم.
صحبتهای باعث درمن سخت تاثیرگذاشت. من نزد امین رفتم وازوی خواهش کردم که یکبارباعث را ببینید، کشتن او یک ضایعه است، زندانی باشد، اما اعدام او یک ضایعه است. امین گفت به شما آنچکه حزب هدایت داده است آنرا انجام بدهید وازاین برخورد عاطفی بگذرید. دشمن دشمن است وباعث هرگزسرآشتی با ما نخواهد داشت. او دردوران پیش ازفرارش که درزندان بود حاکمیت ما را نه تنها تا ئید نکرد بلکه فرارکرد ورفقایش را به قیام دربرابرما واداشت. روزدیگرنزد امین رفتم واصرارکردم که چه فرق میکند برای چند دقیقه اورا ببینید وبه نظراتش گوش بدهید. امین گفت من باعث را خوب میشناسم، او همانطوریکه تورا تحت تاثیرگرفته وسحرنموده ودریک حالت عاطفی قرارداده ممکن است عاطفه مرا هم برانگیزد. اوآدم خطرناک است وهرچه زودترباید از بین برده شود. وقتی فهمیدم که آنها باعث را نمی بخشند وبراعدام هرچه عاجلش تا کید دارند، من به گروپ عملیات ورفقای دیگرپیام امین را ابلاغ کردم اما خودم هرگزجرئت اشتراک درصحنه تیرباران باعث ورفقایش را نداشتم. با وجودی که میخواستم درلحظات مرگ جرئت وحالت روانی اورا ببینم. چون انسان بسیاردلیرونترسی بود. اما نتوانستم شرکت کنم واززبان رفقایی که شرکت کرده بودند شنیدم که جسارت او درمیدان تیرباران بیشترازحالتی بوده که دراطاق زندان بود وهنوزنمیدانست که حزب با او چه خواهد کرد. وقتی رفقای باعث برای نجات جان اوسفیرامریکارا به گروگان گرفتند، دولت ورهبری حزب سخت زیرفشارامریکا بود. امریکا هرلحظه تأکید مینمود که فشاروارد نکنید، هرچه که گروگانگیران میخواهند ما انجام میدهیم. اما ازاینکه خواست مهم واساسی آنها رهایی مولانا بود، ما چاره ای جزسرکوب آنها نداشتیم. ولی اگرباعث زنده میبود حزب حتماً اورا دربدل سفیررها مینمود. وبعد ازهمین حادثه بود که دولت امریکا رابطه خودرا با دولت ما قطع کرد».(۵)
این داستانی است که سروری به نورالله تالقانی درمنگولیا حکایت کرده بود. اینکه دراین حکایت چقدرراستی وصداقت نهفته است، برمیگردد به سروری. ومن این نقل بالنقل را اززبان تالقانی میگویم که درماه جنوری ۲۰۰۰ برایم دریکی ازهتلهای مشهد واقع خیابان امام رضا صحبت نموده بود.
آقای اکا دیمیسین دستگیرپنجشیری یکی ازرهبران ارشد حزب دمکراتیک خلق که باباعث طی سالهای زندان وبیرون اززندان شناخت داشت، درکتاب خویش” ظهوروزوال حزب دمکراتیک خلق افغانستان” چنین تذکرداده است:
« نیروهای امنیتی اورا(منظورباعث است) ازخانۀ دوستانش درخیرخانه گرفتار وبدون محاکمه وحکم محاکم با او به اصطلاح آنروزگاربرخورد “انقلابی! ” کردند این برخورد غیر قانونی میرغضبان حفیظ الله امین همرزمان مولانا باعث را تلافی جوتر وخشمگین ترساخت واقدام به عمل متهورانه تردیگری کردند و” دابس” سفیرکهنکارایالات امریکا را به گروگان گرفتند ولی عملیا ت آنان توسط نیروهای واکنش سریع حفیظ ا لله امین ناکام شد سفیر کبیروگروگان گیران یکجا باهمرزمان مولانا باعث کشته شدند واز همان آخرین روزهای ۱۳۵۷ خورشیدی مناسبات دیپلوماتیک افغانستان وامریکا درعمل گسسته شد وکشورما شوربختانه به یکی از بسترهای داغ وگرهگاه تضادهای حاد منطقه وقربانگاه ملیونها کودک زن و مرد بیگنا ه ومهاجران اجباری مبدل گردید»(۶)
بلی، این حقیقت تاریخی است که مردان بزرگ وآزاده شهادت شان هم برای نظامها مشکل آفرین ودرنهایت دگرگون کننده است. درواقعیت امراین بهای خون مولانا وده ها انقلابی بزرگ دیگرکشورمان بود، که دامن حزب خلق را تا فردای فروپاشی ونابودی رها نه نمود. همانگونه که خون شهید مسعود به قیمت نابودی یک نظام متفرعن ووابسته به اجانب گردید.
درهمینجا بجا میدانم تا هویت آن سربداران فدایی را که بی باکانه جانشان را وقف نجات جان رهبرشان(که قبلاً توسط جلا دان به شهادت رسیده بود) نمودند، برای رفع سؤ تفا همات وبررسیهای نادرستی که درزمینه صورت گرفته است، درروزیاد بود سی سالگی شهادت جانگدازرهبرفدائیان وسربداران کشوراعلام نمایم تا درآینده چنین بی مهری درحق آنان صورت نگیرد. چون درکتاب”ازشاه شجاع تا ببرک کارمل” اثرآقای دکترنصر حق شناس که سخت درحق این ستارگان سرخ خط شهادت، حق ناشناسی را بکار برده واثرپژوهشی خویش را ازدرون تهی نموده وجفای بزرگی را درحق پژوهش رواداشته اند؛ آن فرزندان سرزمین خون وشهادت را مردگان پیشین سردخانۀ بیمارستان چهارصد بسترودسیسۀ کی. جی. بی معرفی داشته اند. برخی کسان دیگرهم، بگونه دیگری آنرا غیرواقعی ویک عمل دسیسه گرانه برای توجیه شهادت مولانای بزرگ ارزیابی نموده اند که همۀ این نگرشها ازواقعیت تهی میباشند.
سربداران سرزمین خورشید ومیراث داران بابکها اینها بودند:
۱- شریف نایل شاعرجوان وازجرم بدخشان؛ ۲- قادرشهربزرگی بدخشانی؛ و۳- عبدالله شهربزرگی بدخشانی.
نفرچهارم یکی ازخدمه های هتل کابل بوده که دولت بعد ازشهادت آن مظلوم درهنگام یورش نیروهای سرکوبگر دولتی آنرا درجملۀ چریکها محسوب نموده بود. این سه تن جان باختگان راه مولانا، کسا نی بودند که بعد ازسرکوب بخش وسیع قیام کنند گان ۲۶ اسد ولایت بدخشان وتخارازسرکوب نیروهای سرکوبگرخلقی جان به سلامت برده، درشهر کابل هنگامی که مولانا درنهم دلو ۱۳۵۷ خورشیدی اسیرچنگال خون آشامان خلقی گردیده بود، برای نجات جان رهبرشان به این تهوروصف ناشدنی دست یازیدند. اما دریغ که رهبرشان در۱۱ هم دلوبه شهادت رسیده بود ودولت راه دیگری جزسرکوب گروگان گیران وسفیرکبیرایالات متحدۀ امریکا نمی دید.
آقای پنجشیری درجای دیگری پیرامون غرورتسخیرناپذیر وهمت بلند باعث اینگونه شهادت میدهد:
” پس ازختم سخنرانی ودرچنین فضای پراز جوش وخروش طرح رهایی گروه مولانا باعث وحفیظ آهنگرپورا نمودم حفیظ الله امین به رهایی آنان موافقه کرد. بیدرنگ به روانشاد مولانا باعث وخفیظ آهنگر پور پیغام فرستادم که کالای خودرا جمع کنند وداخل صفوف زندانیان از بند رسته شوند ولی این انقلا بیون با بلند پروازی، انتظار وتوقع برحق اما بسیار خوشبینانه حاضر نشدند که با زندانیان جنایی یکجا آزاد شوند. منطق آنان این بود که اگر قیام مسلحانۀ شما علیه دولت سردارمحمد داوود مشروعیت دارد مقاومت مسلحانۀ ما نیز مشروعیت داشته است وباید ضمن فرمان جداگانه رییس شورای انقلابی آزاد شویم.
مولانا باعث که مرد جزمی واراده گرابود با وصف تقاضاهای مکررم ازموضع خود عقب نشینی نکرد. حفیظ پنجشیری که ضربات آهنگرانه را از پدر ونیا کان آهنگروکاوه های اساطیری خراسا نزمین به میراث برده بود گفت که گرچی سخنان شما دلسوزانه وعاقبت اندیشانه است بازهم وحدت خودرا خدشه دار نه میکنیم “مرگ بایارا ن جشن است” وتلاش کنید که با عزت وافتخار مارا اززندان سلاطین بیرون نمایند …”(۷)
آنچکه درست بودن حرفهای جلاد سروری را ازشجاعت وتسخیرناپذیری روح آزاده وسرکش مولانا باعث قوت بیشترمیبخشد که اودرزیرحلقۀ داردشمنان هم به مرگ نیندیشیده وبا کمال خونسردی، ازارزشهای آزادی، دمکراسی، انسانیت، عدالت اجتماعی وبرابری ملی خردمندانه مدافعه مینمود، زندگی اوبطوراعم وسخنان مسجل وتاریخ شدۀ مخالفین سرسخت دیروزی او بگونۀ خاص است. آقای پنجشیری شاهد زنده ای که نتیجۀ گفتگو های خویش را با آن سردارآزادگان درکتاب”ظهوروزوال حزب دمکراتیک خلق افغانستان” تسجیل نموده است، بهترین گواه مدعای ما درمورد تعهد ورسالت باعث با آرمان والای انسانی اوست. اگرازمنظرسیاست بازی به این فرصت طلایی که دشمنانش به او عنایت کرده بودند بنگریم، شاید این نا آینده نگری ودرک سطحی مولانا را ازدشمنانش نشان بدهد که چرا مردی که بعد ازشکنجه های طولانی طاقت فرسا وزندگی درجهنم دهمزنگ خبرآزادی را اززبان دشمنان خود می شنود، با عجله سرازپای نشناخته راه بیرون درپیش نمی گیرد؟ چه خبری خوشتراز آزادی برای یک زندانی میتواند باشد؟ آیا همانگونه که آقای پنجشیری تذکردادند که “مرد جزمی واراده گرا بود” تأ یید کنندۀ آن حالت نیست که زندانی را بگوئید که اززندان برآئید ولی بازهم درپی صدور فرمانی باشد که قیامش را مشروعیت ببخشد؟
اما اگرازمنظرسیاست واقعی که همانا صداقت، تعهد، رسالتمندی، ارزیابی ارزشهای والای انسانی درچهارچوب نظام درخورشأ نی ازممتازترین زندگی انسانی است، بحکم بالا بنگریم؛ درمی یابیم که باعث نه تنها جزمی نبود، بلکه با خرد ذاتی ای که او به زندگی، انسان وآرمانهای مقدسش می نگریست؛ زندگی درزمان، زندگی درتاریخ وزندگی درابدیت است. او گالیله بود، ازتبارحلاج، روح ابن سینا بود که درسهروردی وحلقه داربارورشد ودرجسم خودش به تجربه نشست. او میدانست که ایستادن دربرابردیوجهل قشریت متعصب ومترسب شده درسنت پوسیدۀ که ازسنگسارتا به حلقۀ داردسترسی داشتند، معنیش چیست؟ اما یکتنه ایستاد وگفت:
« درختی را که این آقـایون قشری آبیاری کـرده اند، ثمری زهــرآگین بــبارآ ورد وجهـانی را مسموم سازد ».
باعث این پیام را به انسان فردای بعدازخودش اعلام نمود که معنی تعقل وتعبد را خوب ترمیتوانند تمیزنمایند. هرچند محکوم به مرگ گردید، اما بازهم دربرابراین قشریون با استواری تمام ایستاد وگفت: ” لا تخشون الناس وخشونی”. امروزباعث زنده است وقشریونی که اورا محکوم به مرگ نمودند، مدفون وفراموش شده هستند. باعث جزمی نبود بلکه با نگرش تاریخی خواست به دشمنانش تفهیم کند که اوقربانی خصوصی مشروعیت روش جمعی ای است که ریشه درمتن زندگی عینی جامعه داشته ودرفردای دیگری به بارنشستنی است.
من یک حکایت دیگری را اززبان یک شاهد زنده ازتبارحزب دمکراتیک خلق بنام جان محمد مُخکَش ماسترعلوم زراعت ازکشورهندوستان، برای خوانندگان این سطورمی آورم تا باورکنند که باعث مردی بود استثنایی ودلاوری بود کم نظیرکه حتی دشمنان دیروزیش دربرابرخرد والا وشجاعت بی مانند اوناگزیربه اذعان حقیقت هستند. روزی ازروزها که من درزندان مرکزی پلچرخی ودربلاک پنجم زندانی بودم، آقای آذرخش حافظی برایم گفت که همین صاحب منصبی که تازه آمرصنعتی شده است، نام شمارا ازمن پرسید وبعداً گفت ممکن است یکباراورا ببینم؟ من برایش وعده دادم که حتماً اورا به دفترشما (دفترآمیرصنعتی آقای مخکش درپنجره فلزکاری بود)می آورم. شام این موضوع را برای من آقای آذرخش درمیان گذاشت. فردای پس ازوعده من همراه با آذرخش واسد ولوالیجی که یکجا زندانی بودیم، نزد مخکش رفتیم. آقای مخکش بعد ازتعارفات سرسخن را آغازنموده ابتدا از اختلافات درونی حزبی خود وبخصوص درگیریش با ظهوررزمجو منشی کمیته شهرکابل که اومعاونتش را داشته صحبت نمود. بعد دلیل تغیرمسلک ورفتن دردادستانی قوای مسلح وآندم آمیرصنعتی زندان پلچرخی.
آقای مخکش گفت یکی ازدلیلهایی که من خواستم دردادستانی قوای مسلح کارنمایم، دسترسی به دفاعیۀ مولانا باعث بود. چون نام وشهرت اورا شنیده بودم، اما هیچ چیزی ازوی نخوانده بودم وخبرداشتم که آخیرین محاکمه باعث دررابطه با قیام دروازدرمحکمه نظامی صورت گرفته است وحتماً دفاعیه اش آنجا است. من یک روزدفاعیه را پیدا کرده به خانۀ خود آوردم تا با فکرآرام بخوانم.
وقتی دفاعیه را بخوانش گرفتم ابتدا کمترقابل حل برایم بود وچند بارآنرا خواندم. بعد آقای مخکش چند سطری ازآن دفاعیه را که حفظ نموده بود برای ما سه نفر(آذرخش، ولوالیجی ومن) خواند وگفت وقتی این دفاعیه را خواندم دریافتم که این حزب چقدرخیانت بزرگ را سبب شده است. گفت به وجدانم قسم است که فردا درخواستی استعفای خویش را تحویل نمودم وبه خود گفتم یگانه راهی که توانسته باشم ازعذاب وجدان رهایی یابم همین بود. چارۀ دیگری نداشتم. بعد گفت چرا این قسم انسانهای بزرگ راازحضورشان میترسیدند، چرامثل سخاروف تبعیدنکردند وامروزبه درد جامعۀ ما میخوردند. آری، اینها همه حقایقی اند که سنگینی وژرفای خیانت را دربرابرمشعلداران راه رستگاری واقعی کشورنشانه میگیرد.
باعث ویاروهمسفرقهرمانش حفیظ آهنگرپورفرزند کاوه آهنگرواساطیر خراسان زمین، خیلی بزرگوارانه میگوید که ما “وحدت خود را خدشه دارنمیکنیم، تلاش کنید با عزت وافتخارمارا اززندان سلاطین بیرون نمائید…” بلی آزادی درکنارجنایت کاران، برای این پیام آوران نوروآزادی نه تنها بی عزتی بود، بلکه نشانۀ ذلت ودرماندگی ای بود ناشی ازخستگی ودلتنگی زندان سلاطین که هرگزبا سرشت آنان همخوانی نداشت. این حقیقت است که دفاع ازباعث، بدخشی، کلکانی، آهنگرپور، پساکوهی، دولت حکیم، بشیربهمن وامثال این ستارگان سرخ شهادت دفاع ازمشروعیت، آزادگی، وارستگی، وجدان پالوده ومظاهرارزشمند وماند گارانسانی است.
چون اینها قربانیان تفکرواندیشه های پیشرو انسانی برای یک افغانستان آزاد، دمکراتیک ومبتنی برعدالت اجتماعی بودند.
یاد شان گرامی باد وراه شان پررهرو!
پینوشتها:
۱- مولانا باعث، پیروزی علم وشکست خرافات، جریده “پیام امروز”، شماره هشتم، ۱۵/۱۲ /۱۳۴۴٫
۲- همان منبع.
۳- اقای سید موسی عثمان هستی، یادی ازمولانا بحرالدین باعث بدخشی، سخنگاه درواز.
۴- همان منبع.
۵- حکایتی اززبان اسدالله سروری به نورالله تالقانی.
۶- اکا دیمیسن دستگیرپنجشیری، ظهوروزوال حزب دمکراتیک خلق افغانستان، سایت آریایی
۷- همان منبع.
( یاد آوری : این نوشتار به تاریخ ۲۷ ماه اسد ۱۳۹۲ در تاجیک میدیا و تاجیکم نشر شده بود.)
منبع خبر : پایگاه تاجیک میدیا
https://tajikmedia.com/?p=12451