محی الدین مهدی
نامگذاری کشور افغانستان
بقلم داکتر محییالدین مهدی
بخش اول:
نامگذاری کشورها، پیآمد مرزبندی و تعیین سرحدات است؛ و چنانکه میدانیم این امر پدیدهی جدیدی است که بعد از ورود استعمار به شرق جاری گردید. در گذشته قلمرو ممالک بهنام سلسلهها و خاندانها شناخته میشد: سامانیان، غزنویان، سلجوقیان، … و بلاخره درانیان.
در عین حال نامهای تاریخی-جغرافیایی، موجودات سیالاند؛ وقتي مملکتي بهنام شهري شناخته میشود؛ و زمان دیگر همان شهر جزو همان مملکت شمرده میشود: در اواخر دورهی باستان، قلمرو هخامنشیان، از روی نام زادگاه آنان، پارس خوانده میشد؛ در حال حاضر پارس نام ولایتي از کشور ایران است. از قرن دوم قبل از میلاد تا ربع اخیر قرن پنجم میلادی، روم نام یک امپراطوری بود؛ هماکنون روم نام پایتخت کشوري بهنام ایتالیا است. در قرون وسطا تا اوایل قرن بیستم، بخارا نام یک مملکت بود؛ اما هماکنون شهري درجه دوم یک مملکت بهنام اوزبکستان است. در دهههای دوم تا نهم قرن نزدهم، کابل نام یک سلطنت بود، که سرزمیني بهنام افغانستان جزو آن شمرده میشد. هماکنون کابل شهري و پایتخت کشوري بهنام افغانستان است.
درانیان نامي برای قلمرو زیر ادارهی خویش نداشتند؛ آنان سرزمینهایی را که بر آنها تسلط داشتند، و یا باجدِه آنان بودند، «ممالک محروسه» میگفتند. «ممالک درانیه»، «قلمرو افغانیه» و در یک مورد «قلمرو تیمورشاهی»، اصطلاحات دیگري بودند که آنان بهکار میبردند.
شاه زمان که در سال ۱۸۰۱م بدست برادرش شاه محمود، معزول و کور شد؛ سالها بعد از آن، یعنی در سال ۱۲۳۴ق/ ۱۸۱۸م، در نامهای که به رشید پاشا صدراعظم عثمانی نوشت، قلمرو متصرفهی خود را «مملکت افغانیه» خواند: «… بعد از تبلیغ دعا، مشهود رأی آن عالی میدارد که این نیازمند درگاه الله، بعد از فوت پدر به مسند شهریاری نشستم و مملکت افغانیه را که خراسان و بعض هندوستان تا کشمیر و لاهور و سند و ملتان و شکارپور تا کنار بحراعظم، و قندهار و بلخ تا لب دریای جیحون حدود بخارا و دارالسلطنهی هرات و تا حدود ملک عجم و غیره- که شرح آن موجب تطویل کلام است – مسخر نمودم» (تیمورشاه درانی، ج ۲، ص ۵۴۸). بههرحال، احمد شاه، تیمور شاه، زمان شاه، و شاه شجاع، هیچکدام، قلمرو زیر فرمان خود را افغانستان نخواندهاند.
نام افغانستان برای بار نخست (آنهم بیش از سی بار) در «تاریخنامهی هرات» آمده؛ و به سرزمیني که از تیرا تا مستنگ و شال (جنوب کویتهی کنونی) امتداد داشته اطلاق گردیده. این کتاب در سال ۷۲۳ق در دربار ملک غیاثالدین از آل کرت نوشته شده؛ و مولف آن سیفالدین بن محمدیعقوب الهروی است. پس از او این نام در کتب تاریخ بهطور بلاانقطاع بهکار رفته: مطلع السعدین، بابر نامه، منتخب التواریخ، روضةالصفا، حبیبالسیر، تذکرةالابرار و تذکرةالاشرار، تواریخ حافظ رحمت خانی، … .؛ یعنی این نامواژه برخلاف ادعای الفنستن منشای ایرانی (به معنای جغرافیایی آن) ندارد.
«تواریخ حافظرحمت خانی» نام کتابیاست به دو زبان (فارسی و پشتو)، در تاریخ جابهجایی افغانان در مناطق دو آبه، هشتنگر، باجور، سوات، لنگر کوت و سایر نواحی و مضافات پشاور. رویدادهای مذکور از عصر الغ بیگ بن سلطان ابوسعید، پیش از ورود بابرپادشاه به کابل (۹۱۰ق)، آغاز گردید، و تا عصر همایون فرزند بابر (متوفی۹۶۳ق) ادامه داشته است.
این کتاب خلاصهی کتاب حجیم تري بهنام «تواریخ افاغنه» بوده، كه مولف آن خواجو مليزى يوسفزی است؛ این شخص از مصاحبین خان کجو، رییس افغانان یوسف زی -که معاصر همایون بود- میباشد.
اما کتاب تواریخ افاغنه در دست نیست؛ کتاب مورد بحث ما، خلاصهی همان کتاب گمشده است، که به امر نواب حافظرحمت خان (از سرداران جنگ پانی پت)، به قلم پیر معظم شاه در سال ۱۱۸۴ق تحریر گردیده است.
بهقول مؤلف کتاب، خان کجو رییس قبیلهی نیرومند یوسفزی «که مثلش در تمام پشتون نگذشته؛ خاص و عام همه او را خان میگفتند. چون مرد کاردان و شایسته بود، کار او رو به ترقی گذاشت؛ چندانکه مردم به سوی او به دیدهی اخلاص میدیدند. تمامیاهل افغانستان مطیع و منقاد او شدند… .» (ص۱۴۷).
فقرهی مذکور را از پشتو به فارسی برگردانیدیم؛ نويسنده تقریبا عين مطلب را به زبان فارسى نيز آورده: «القصه چون خان کجو بر مسند ریاست و امارت متمکن و در محافظت ملک مأخوذه و حراست بلاد مفتوحه و انتظام امور ملکی و بند و بست الوسی، از ملک احمد [رییس یوسفزی قبل از او] فایقتر گشت، و جمیع سکنهی دیار افغانستان و دهگان و گوجر، و هندی و نیلابی و سواتی و گبری و تینولی و کفرهی کوهی مطیع و منقاد او شدند» (ص ۱۴۷).
تواريخ حافظ رحمت خانى «ممالک متصرفهی خان کجو» یا افغانستان خان کجو را قرار ذیل میشمارد: تمام ناحیهی سم، هشت نگار، دریای کابل تا رود سند، سوات، تورواله، تیراته، پنجکورت، نیاکه، بونیر، چمله، تینوله، دوآبه، باجور، هندوراج، اسمار، ناوهگی، کنر، پشاور، کرپی، خیبر، ننگرهار، تیرا، کوهات، ملک ختک تا نیلاب و رود سند، سجندی، گهیپ، سوهان، مارگله، گکهر، پکهلی (ص ۱۸۵).
بهنظر میرسد که جورج فورستر( ۱۷۹۱-۱۷۵۲م)، نخستین اروپایی باشد که در سفرنامهی خود از افغانستان نام میبرد: سفري از بنگال به انگلستان، از طریق بخشي از شمال هند، کشمیر، افغانستان، و فارس؛ و ورود به روسیه از راه دریای خزر. فورستر کارمند ملکی کمپنی هند شرقی مقیم مدراس، نویسنده، سیاستمدار و سیاح، سفر خود را در اگست ۱۷۸۲م از بنارس آغاز میکند؛ و در جولای ۱۷۸۴م به لندن میرسد؛ و اندکي بعد به هند بر میگردد.
علاوه بر تذکر «افغانستان» در عنوان سفرنامه، فورستر کمازکم شش بار – به مناسبت های مختلف – این نام را در متن کتاب آورده؛ و باید اذعان نمود که مراد او از بهکارگیری این نام، چیزي فراتر از «سرزمین یا خاستگاه افغانان» است: «احمد شاه، در پایان سال ۱۷۶۲م، به افغانستان که نیاز به توجه دقیق شخصی داشت برگشت، چون در ولایات تازه تصرف شده یا بهدستآمده مردمان خشن و جنگجو بهسر میبردند» (سفرنامهی فورستر، ج ۱، ص ۳۲۰).
او این نام را بر آن بخش از قلمروِ حكمرانى احمدشاه اطلاق مىكند، كه سكنهی آن افغاناناند؛ چون او میان «قلمروهای متفرق افغاننشین و فارسیواننشین احمد شاه» فرق میگذارد (سفرنامهی فورستر؛ ج۱، ص۳۲۸).
فورستر تیمورشاه را «شاهزادهی افغانستان» میخواند (ص ۳۲۴). او از رود سند عبور میکند، و وارد شهرک اکوره میشود؛ آنگاه برای ادامهی سفر به جانب غرب، او باید از رودي بگذرد که به نسبت نزدیکیاش با شهرک اتک، «رود اتک» خوانده میشود. اما او تذکر میدهد که این رود را در داخل افغانستان «رودکابل» میخوانند (ج۲، ص ۵۴).
این ادعا که نام افغانستان برای بار اول در معاهدهای میان انگلیس و ایران، بر متصرفات درانیها اطلاق گردیده، عاری از حقیقت است. در فقرهی دومِ معاهدهی جان مالکم نمایندهی انگلیس، با حاج ابراهيم خان كلانتر صدراعظم دولت قاجارى (۱۸۰۱م)، گسترهی تحت فرمان شاه زمان، «قلمروهای افغانان» ((Afghan’s Dominions و خود او «شاه افغانان» (King of the Afghans)خوانده شده است.
اِلفنستن سياستمدار، نويسنده و مأمور كمپنى هند شرقى انگليس، در سال ١٨٠٩م به پشاور آمد، تا شاه شجاع را -كه هنوز پادشاه سلسلهی درانی محسوب میشد- ملاقات کند.
او در پايان سفر، مشاهدات، تحقيقات و بازيافتهاى خود را از قلمرو و ممالكي كه درانىها بر آنها حكمروايى داشتند، در يك كتاب نسبتا قطور ثبت كرد. چون اين قلمرو نامي نداشت، او نام «سلطنت کابل» بر آن نهاد؛ و کتاب خود را که حاوی معلومات در بارهی این قلمرو بود، «گزارش سلطنت کابل» نام نهاد.
الفنستن سرزمینهای شامل این سلطنت را چنین تعریف میکند: «بر طبق نامگذاری آخرین نقشههای ما(Arrowsmith, Asia ،۱۸۰۱)، سلطنت کابل این سرزمینها را در بر میگیرد: افغانستان و سیستان، با بخشي از خراسان و مکران؛ بلخ با ترکستان و کیلان (Kilan?)، کتور، کابل، قندهار، سند، کشمیر، با بخشي از لاهور و بخش بزرگتر ملتان» (افغانان، ترجمهی آصف فکرت، ص ۹۸؛ متن انگلیسی، ج ۱، ص ۱۱۳، چاپ سال ۱۸۴۲). سپس حدود آنرا قرار ذیل معین میسازد؛ «از شمال به هندوکش و سلسلهی پاروپامیز؛ از شرق به سند تا نزدیک کوهها در عرض ۳۲ درجه و ۲۰ دقیقه (صحرای کرانهی راست سند، در جنوب آن مسکن بلوچان و سلسله کوه سلیمان با شاخههای آن و سرزمینهای دامنهی آن متعلق به افغانان است)؛ از جنوب به تپه های یاد شده که سیوستان را در شمال محدود میسازد. سرزمین افغانان که پیوسته به شمال این کوهها است، نخست به جانب غرب چندان امتداد نمییابد که به سطح مرتفع کلات برسد؛ پس به شمال امتداد مییابد تا به بیابانی میرسد که مرز شمالغربی آن است» (افغانان، ص ۱۰۴؛ متن انگلیسی، ج ۱، ص ۱۲۰).
افغانستان در طول تاریخ چند نام داشته است.
الفنستن -چنانکه خود اعتراف میکند- به منابع فارسی کمتر دسترسی داشته؛ ازینرو وقتي نام «پشتونخوا» را (که بار نخست آخوند درویزه بهکار برده)، از دکتر لیدن میخواند، با قاطعیت میگوید: «ولی من هرگز کاربرد آن را در جایی ندیدهام» (همان، ص ۱۵۸).
همینگونه او ادعا میکند: «افغانان نام عمومی برای کشورشان ندارند؛ اما افغانستان -که محتملا در ايران بهكار برده شده- مكرر در كتابها آمده است، و اگر بهكار رود، براى مردم آن سرزمين ناآشنا نيست» (ص ۱۰۵؛ متن انگلیسی، ج۱، ص ۱۲۱).
به هر حال، الفنستن به خود حق میدهد این نام را بر سرزمیني به مراتب گستردهتر از واقعیت تاریخی آن اطلاق نماید: «بنابراین من این نام [یعنی افغانستان] را برای کشوري بهکار خواهم برد که هماکنون حدود آن را شرح دادهام» (ص ۱۰۵؛ متن انگلیسی، ج ۱، ص ۱۲۵).
اما در عمل این نامگذاری، به سرعتي که انتظار میرفت، کاربردي پیدا نکرد؛ زیرا «اسم بیمسما» بود. افغانستان به معنای سرزمین و خاستگاه افغانان بوده، نه قلمرو حاکمیت درانیها.
چنانکه در معاهدهی سه فقرهای که میان هیأت انگلیسی به ریاست همین الفنستن، با شاه شجاع در پشاور به امضا رسید(سال ۱۸۰۹م)، نام قلمرو مورد ادعای شاه مذکور، «ممالک سلطانی» خوانده شده است.
شاه شجاع خود در کتاب «واقعات شاه شجاع»، از زبان میر مرادعلیخان از بزرگان حيدر آباد سند، افغانستان را به معنای سرزمین و مسکن افغانان به کار گرفته؛ چون شاه شجاع دعوی حکمرانی بر قلمروي را داشت که الفنستن آنرا سلطنت کابل نامیده بود.
حینیکه در سال ۱۲۴۷ق/ ۱۸۳۲م بعد از قریب دو دهه استراحت در لودیانه، به کمک اندک انگلیس، و وعدهی کمک میران خیرپور سند، به آرزوی دستیابی به تاج و تخت کابل، به قصد رفتن به قندهار وارد شکارپور میشود؛ میران مذکور شرطنامهای را با او به امضا میرسانند، که مطابق آن شاه بعد از اخذ نصف مبلغ معین نمیتواند بیش از پانزده روز در آن خطه توقف داشته باشد. از قضا آن موعد به سر میرسد، و شاه شجاع بنا بر طغیان آب سند، ناگزیر به توقف بیشتر میشود. میران مذکور جوانان تازه به دوران رسیده بودند، با شاه سر ناسازگاری در پیش میگیرند. از این معنا میر مرادعلی خان مذكور که هنوز رشتهی مودت با خانوادهی درانی نگسسته بود، خبر گشته، کسي را نزد شاه شجاع میفرستد، و به او پیغام میدهد که در موسم گرما به قندهار رفتن مناسبت ندارد؛ «این ملک در حقیقت ملک خاص پادشاهی است. فدوی به موجب معروضهی اعتقاد مفروضهی خویش، خود را از خدمتکاری و جاننثاری ذرهای معاف نمیدارم؛ این قدر شتاب به عزیمت افغانستان، حضرت خدیو جهان را چه ضرور. …» (ص۱۲۰). و از شاه میخواهد که تا فرونشستن طغیان آب سند، در قلمرو او رحل اقامت افکند.
اما پیشنهاد الفنستن وارد ادبیات سیاسی هندبریتانوی شده بود؛ لارد آکلند گورنرجنرال هندوستان در نامهی مورخ ۱۵ می۱۸۳۷م خویش به امیر دوستمحمد خان، از او میخواهد که اجازه دهد زمینههای توسعه و تسهیل سوداگری میان هندوستان و افغانستان فراهم گردد[Life of Amir Dos Mohammad Khan of Kabul; vol. 1, pp. 255-256]. چنانکه میدانیم در این زمان هرات بدست کامران، قندهار (مطابق تقسیم نامهی پسران پایندهمحمد خان) به سرداران قندهاری، پشاور به سرداران پشاوری، کشمیر به نواب جبارخان، دیرهی غازیخان به نواب صمدخان و نواب زمان خان تعلق داشت؛ و دوست محمدخان تازه (در سال ۱۸۳۶م) مقام امارت کابل را بدست آورده بود.
ادامه دارد……..
بخش دوم و آخری
امیر دوستمحمد خان در نامهای که در سال ۱۲۵۳ق/ ۱۸۳۷م به حاجی میرزا آقاسی صدراعظم ایران نوشت، خود را امیر کابل خواند. موضوع نامه طلب کمک غرض «استخلاص دارالمسلمین پشاور و افغانستان این روی آب اتک» از دست سکان بود (ایران و افغانستان از یگانگی تا تعیین مرزهای سیاسی؛ ص ۲۲۶، سند شماره ۱).
دولتمردان ایران عموما به وجود دو و سه افغانستان باور داشتند؛ و زمامدار هر كدام را امير يا حاكم مىخواندند، نه پادشاه. ناصرالدين شاه در نامهای که به تاریخ ذیقعدهی ۱۲۶۶ق/ ۱۸۴۹م به دوستمحمد خان نوشت، او را «امیر کبیر با احتشام دوست محمد خان امیر کابل» خواند (همان، سند شماره ۸). وزیر خارجهی وقت ایران به تاریخ ۱۲۷۴ق/ ۸-۱۸۵۷م، در نامهای عنوانی فرخ خان امین الملک سفیر آن دولت در استانبول، او را موظف میسازد تا مراتب ذیل را به مقامات انگلیسی بگوید: «بگویید حال که ما مداخله به افغانستان نداریم، لیکن صلاح شما صلاح ماست هرگز صلاح و صرفهی دولت انگلیس نیست که افغانستان در تحت حکومت واحده باشد. البته سه حکومت بهتر است، هر چه افغانستان در تحت حکومتهای متعدده باشد، از این احتمالات دور است و سازش افغانستان با روس در این صورت هرگز نمیشود» (همان، سند شماره ۱۳).
چنانکه دیده میشود، این اسناد حکایت از این دارند که در دههی پنجم قرن نزدهم، افغانستان نام یک کشور واحد نه، بلکه قلمرو یا سرزمیني بوده که توسط چند زمامدار افغان اداره میشده است.
منشأ این باور یا سیاست انگلیسها بودند؛ آنان در معاهدهی لاهور (۱۸۳۸م) مسما به معاهدهی سه جانبه، نامي از افغانستان نبردند؛ چون قرار نبود شاه شجاع که یک جانب این معاهده بود، پادشاه افغانستان شود؛ مادهی هفدهم در این امر صراحت دارد: «هرگاه شاه شجاعالملک در ملک کابل و قندهار عنان حکومت بدست کفایت خود خواهد آورد، آنگاه با ممالک محروسهی والی هرات برادرزادهی شاه موصوف [کامران]، به هیچ جهت متعرض و دست انداز نخواهد شد» (واقعات شاه شجاع، ص ۱۶۲؛ سراجالتواریخ، ج۱، ص ۳۴۲).
در مادهی پنجم: «شاه موصوف به ظهور انتظام کابل و قندهار اسپان نوعمر عمده و اعلی و خوشرنگ و خوشخرام، پنجاه رأس و یازده قبضه شمشیر اصیل ایرانی عمده و هفت قبضه پیشقبض اصیل ایرانی و… سالبهسال علیالدوام به سرکار خالصهجی میرسانیده باشند. فقط» (همان، ص۱۶۰؛ سراجالتواریخ، ج ۱، ص۳۳۹). يعنى او را براى حكمرانى كابل و قندهار آراسته بودند.
اما پس از شکست انگلیس در جنگ اول، تجزیهی قلمروهای زیر ادارهی افغانان، و بهوجودآمدن جزایر قدرت در هرات، قندهار، کابل و پشاور، یعنی بعد از بازگشت دوست محمد خان به سلطنت (چنانکه در هر سه مادهی معاهدهی جمرود آمده)، او را «والی کابل و آن ممالک افغانستان که در قبضهی او میباشند» خواندند. بدین ترتیب چند دهه بعد، هر دو تجویز یا نامگذارىِ الفنستن (سلطنت کابل، و افغانستان)، بهطور همزمان در یک موافقتنامه وارد گردید. این اولینبار است که در یک سند رسمی که یک جانب آن افغانان اند، نام افغانستان -مطابق نقشهای که الفنستن به آن اشاره نمود- برده میشود.
در مقدمهی معاهدهی پشاور که در سال ۱۸۵۷م میان امیر دوستمحمد خان و نمایندهی کمپانی هند شرقی به امضا رسید، بازهم دوستمحمد خان «حکمران کابل و ممالک مقبوضهی افغانستان» خوانده شده است. در مادهی دوازدهم، نام افغانستان بهعنوان سرزمیني که در آن اقوام مختلف زندگی میکنند برده شده: «جانب انگلیس تعهد میسپارد که با تمام اقوام افغانستان دوست باشد». این معاهده که پس از هجوم عباس ميرزا نايبالسلطنهی ایران به هرات منعقد گشت؛ به معنای ائتلاف نظامیانگلیس-افغان علیه ایران بود.
ایران که با تهاجم انگلیس در بنادر جنوبی خویش مواجه گردیده بود، ناگزیر از درِ صلح پيش آمده، به وساطت ناپليون سوم امپراطور فرانسه، معاهدهی پاریس را با انگلیس امضا نمود. چون انگلیس قصد نداشت هرات (چنانکه پیش از ۱۸۵۵م قندهار نیز) به متصرفات دوستمحمد خان افزوده گردد، در فقرههای ۵، ۶، ۷، ۸ و ۱۴ آن معاهده، «مملکت هرات»، جدا از افغانستان ذکر شده و بر «استقلال هرات» تأکید گردیده است.
میان اقوام افغانستان بعضا اختلاف بر سر نام کشورشان شکل میگیرد. عکس ارسالی به اطلاعات روز.
برای احتراز از طولانیشدن موضوع، به نقل مادهی ششم آن معاهده اکتفا میکنم: «اعلیحضرت پادشاه ایران موافقه میکند که از هرگونه ادعای حاکمیت بر سرزمین و شهر هرات و ممالک افغانستان صرف نظر کند، و هیچگاه از حکام هرات و یا ممالک افغانستان کدام نشانهی اطاعت مثل سکه و خطبه و خراج مطالبه نکند. اعلیحضرت همچنان تعهد میکند که مِنبعد از هرگونه مداخله در امور داخلی افغانستان خودداری نماید. اعلیحضرت وعده میدهد که استقلال هرات و تمام افغانستان را به رسمیت بشناسد و هیچگاه در استقلال کشورهای مذکور مداخله ننماید. در صورت ظهور اختلاف در بین حکومت ایران و کشورهای هرات و افغانستان، حکومت ایران تعهد میکند که آن را برای فیصله به وساطت دوستانهی حکومت برتانیه محول نماید و تا وقتي که این وساطت دوستانه بینتیجه نمانده است، به اسلحه متوسل نشود.
حكومت برتانيه از طرف خود تعهد مىكند كه در همه احوال نفوذ خود را با حكومتهاى افغانستان بهكار ببرد تا آنها يا يكى از آنها اسباب آزردگى حكومت ايران را فراهم نكنند. حكومت برتانيه هرگاه حكومت ايران در صورت بروز مشكلات به آن رجوع نمايد، بهترين مساعى خود را به كار خواهد برد كه اين اختلافات را به طورى كه براى ايران عادلانه و شرافتمندانه باشد حل نمايد…».
انگلیسها از استعمال لقب «امیر» برای دوستمحمد خان خودداری میکردند؛ چون میدانستند که آن لقب کوتاهشدهی «امیرالمومنین» است، به معنای رهبری کنندهی جهاد علیه سکان که متحد انگلیس بودند. بااینحال، در این وقت که آنان با ایران در حال جنگ بودند، به متحد دیگري نیاز داشتند. ازینرو، در این معاهده دوستمحمد خان، امیر خوانده شد. علاوتا، کاربرد اصطلاح «حکومتهای افغانستان» به این معنا بود که جدایی هرات از بقیهی قلمرو امیر موقت خواهد بود.
نکتهی دیگر اینکه در معاهدهی ۱۸۵۵م، دوستمحمد خان «والی کابل و آن ممالک افغانستان که در قبضهی اوست»خوانده شده بود؛ در این معاهده، علاوه بر القاب مطول مذکور، از متصرفات او در بیرون افغانستانِ تعریفشده توسط الفنستن-از آن جمله بلخ- نیز نام برده شد.
به محض اینکه دوستمحمد خان هرات را متصرف گشت، و اصطلاح «حکومت های افغانستان» مفهوم خود را از دست داد، شخص ناصرالدین شاه قاجار نامهای عنوانی وزیر خارجهی انگلیس نوشت، و خواهان تغییر مادهی ۶ مذکور گردید؛ زیرا پیوستن یا الحاق هرات به امارت کابل، خلاف مفاد موافقتنامه بود: «آن فصل سابق که نوشته شده است با اوضاع حالیهی افغانستان به کار دولت ایران نمیخورد؛ وقتي آن فصل صحیح و بیعیب بود که هرات دست دوستمحمد خان یا کابلی نباشد، بلکه قندهار هم، اما با یک کاسهبودن افغانستان، آن فصل که برای رفع تشویش ایران نوشته شده است، به هیچوجه مثمر ثمري نیست» (ایران و افغانستان از یگانگی تا مرزهای سیاسی؛ ص۲۷۲، سند شماره ۲۱).
انگلیسها امیر شیرعلی خان را نیز امیر کابل میخواندند. در نامهای که وایسرا به او نوشت این حقیقت درج گردیده: «حکومت انگلستان هر اقدامي را که از طرف رقیبان امیر برای ضعیف ساختن مقام او به عنوان امیر کابل و مشتعل ساختن نایرهی جنگ داخلی صورت بگیرد، با عدم رضایت خود مقابله میکند».
در نوشتههای رسمیاین عهد، بجای «افغانستان و آن ممالک افغانستان که در قبضهی او است»، عبارت معنی دارترِ «ممالک افغانستان و ترکستان» رواج پیدا کرد (شمسالنهار، شمارهی اول؛ ذیحجهی ۱۲۹۰ق/ ۱۸۷۳م). در آن زمان به اراضی شمالا هندوکش و جنوبا آمودريا، شرقا بدخشان و غربا مرو و پنجده، تركستان گفته مىشد. اين اصطلاح مستحدث را برخي از مؤرخين متأخر نيز بهكار گرفتهاند: «تازه انگلیسها با این خانم [مادر عبدالرحمان خان] در تماس آمده بودند که خبر ورود سردار عبدالرحمان خان به ترکستان افغانی به گوش آنها رسید» (افغانستان در پنج قرن اخیر، ص ۴۰۸).
اما از آن جایی که لارد گرانویل در نامهی مورخ۱۷ اکتبر ۱۸۷۲م خود به شیرعلی خان، حدود قلمرو حکمرانی او را معین نموده بود؛ لارد لیتن وی را پادشاه افغانستان خواند: «پادشاه افغانستان به همسایههای خود حمله ننماید. انگلیس سرحدات افغانستان را حفظ و سپاه او را تقویه مینماید» (به نقل از افغانستان در مسیر تاریخ؛ ج ۲، ص۳۸۷).
ولی در مقدمه، و مواد ۱، ۲، ۳، ۵ ،۶ و ۹ معاهدهی گندمک که از رسمیت و جدیت برخوردار است، یعقوب خان جانشین شیرعلی خان «والاحضرت محمد یعقوب خان امیر افغانستان و متعلقات آن» خطاب گردیده است. اما رابرتس همان القاب «اعلیحضرت امیر کابل» را به کار میبرد (چهل و یک سال در هند، ص ۱۶۱).
چنانکه میدانیم بر مبنای معاهدهی گندمک سفارت انگلیس در کابل به رهبری میجر کیوناری مستقر گردید. ولی هنوز شش هفته از ورود آنان به کابل نگذشته بود، که بنا به شورش سربازان، وی با پنجاه شصت تن از همراهانش بهطور فجیعی کشته شدند. رابرتس که قومندان قطعهی سرحدی کرم بود، بعد از صدور اعلامیهای تاریخی سپتامبر ۱۸۷۹م، بسوی کابل مارش نمود او در این اعلامیه اصطلاح «کشور کابل» را بهکار گرفت: «به آگاهی عموم رؤسا و مردم کشور کابل و متعلقات آن برسد که مطابق معاهدهی منعقدهی ماه می۱۸۷۹م (جمادیالاخر ۱۲۵۹هجری) در میان دو دولت بزرگ، و براساس شرایط آن که به صحهی اعلیحضرت امیر رسیده و شخصاً استقرار سفيرى از عليا حضرت امپراطريس را در پايتختش تقاضا نموده، يك سفارت انگليس به دربار كابل مسفر گرديد و امير ضمانت نمود كه مورد احترام و حمايتش خواهد بود» (ص ۱۷۹). اما آنجا که سخن از سرزمین در میان است، او در همین اعلامیه مینویسد: «… سربازان بریتانیایی به منظور انتقام عیان…، برای تقویت حاکمیت سلطنتی اعلیحضرت امیر، وارد افغانستان میشود، مشروط بر آنکه …» (همان صفحه). معنای دیگر این حرف اینست که اولاً دولت بریتانیا، بر مبنای معاهدهی گندمک (قبل از امضای معاهدهی دیورند)، کوتل شترگردن را که میان کرم و خوشی- واقع در «وادی لوگر»- موقعیت دارد، مرز میان قلمرو امیر کابل و هندبریتانوی میشناخته! ثانياً رابرتس كه بهتر از سایر مامورین انگلیس میدانست، که او در واقع افغانستان را پشتسر گذاشته، و با پیمایش دوسه منزل دیگر، از سرزمین افغانستان تاریخی بیرون میشود؛ عمداً قلمرو امير كابل را افغانستان مىخواند تا به او بفهماند كه به آنسوى كوتل چشم نداشته باشد. در نامهای که بعد از ورود به قلمرو امیر به او میفرستد، یکبار دیگر او را امیر کابل میخواند. در یک کلام: رابرتس برخلاف الفنستن، کابل را جزو افغانستان میداند، و یعقوب خان را فقط امیر کابل؛ نه از همهی افغانستان! چون دولت او برای همهی سرزمیني که افغانستان میخواند، به قول معروف: نقشه هایی دارد!
او هر باري که نام افغانستان را بر زبان میآورد، مرادش مجموعهی چند حکمرانی مستقل ومتخاصم بود؛ به این حقیقت مستوفی حبیبالله و وزیر شاهمحمد، که یعقوب خان آنان را به معسکر رابرتس فرستاده بود، نیز معترف بودند. نمایندگان شاه میکوشیدند جنرال انگلیس را متقاعد سازند که پیشروی به سوی کابل را برای مدت یک ماه به تعویق بیندازد؛ مستوفی از قول امیر به رابرتس گفت که نیروهای در خور توجهیِ در ترکستان بدست عبدالرحمان و پسران اعظم خان وجود دارد؛ هرات به [رهبری ایوب خان] نیز از ما اطاعت نمیکند؛ «هرگاه عبدالرحمان دوباره پا به عرصه بگذارد، با چنین مردمی، هرات و ترکستان به صورت دایمیاز قلمرو افغانستان بریده خواهد شد. این دلیل دیگري بود که معطلی پیشرفت قوای بریتانیا را نیاز دارد، تا آنکه امیر بتواند نیروهای هرات و ترکستان را در قبضهی خویش در آورد» (صص ۱۸۷–۱۸۶).
پس از اشغال کابل و قندهار، و تبعید یعقوب خان به هندوستان، چگونگی ادارهی این مناطق، مهمترین مشغلهی حکومت انگلیس شمرده میشد. یک نظریه این بود که چون هدف از اشغال افغانستان، تنبه و انتقامگیری بود، که برآورده شد؛ حال بهتر است این سرزمین را به حال خودش بگذاریم.
نظریه دوم از جنرال رابرتس فاتح و حاکم مناطق مذکور بود، که میگفت همهی افغانستان را به شخص با کفایتي بسپاریم، و از او با پول و اسلحه حمایت کنیم. نظریهی سوم احیای نظریهی «حکومتهای افغانستان»، یعنی تجزیهی آن به چند واحد کوچک بود. به قول رابرتس، بعد از ظهور عبدالرحمان خان، از جانب حکومت هند دستورات جامع و شرایط میعیني به گریفین مأمور سیاسی آن کشور مقیم کابل، صادر گردید، تا با وی در میان بگذارد: «به امیر بگوید که دولت انگلیس مناطقي را که به مبنای معاهدهی گندمک از امیر محمد یعقوب خان گرفته است، پس نمیدهد. به علاوه، قندهار و نواحی آنرا نیز از حکومت کابل محزا خواهد نمود، و ادارهی آنرا به سردار شیرعلی خان والی فعلی قندهار واگذار خواهد کرد، که تحت اوامر فرمانفرمای هندوستان اداره شود؛ و یک عده قشون دولت انگلیس نیز در آنجا ساخلو خواهد بود. راجع به هرات دستور میدهد که با امیر عبدالرحمان خان به هیچ وجه در این باب مذاکره نشود، چونکه دولت انگلیس نظر مخصوصي به آنجا دارد. هرگاه عبدالرحمان خان شرایط ما را بدون قید و شرط قبول کند، حکومت افغانستان (امارت کابل) به او تعلق خواهد گرفت، و ما نیز قشون خود را از شمال کابل بیرون خواهیم کشید. هرگاه ثابت کند که امنیت را در مملکت افغانستان برقرار خواهد نمود، یقین داشته باشد که همیشه همراهی و مساعدت ما را خواهد داشت؛ و در هر وقت ما به کمک او حاضر خواهیم بود» ( چهل و یک سال در هند؛ ج ۲، ص ۴۸۶).
آن «نظر مخصوص» دولت انگلیس در بارهی هرات، واگذاری آن ولایت به دولت ایران بوده است (ایران و قضیهی ایران، ج ۲، ص ۶۹۶؛ جنگ ترکمنستان؛ ج ۲، ص ۲۹۶).
در معاهدهی معروف به معاهدهی دیورند، که به تاریخ ۱۴ نوامبر ۱۸۹۳م در کابل میان امیر عبدالرحمان خان و سرِ هنرى مارتيمر ديورند به امضا رسيد، اصطلاح «متعلقات آن» موقتا حذف شد؛ و در تمام موارد واژهی افغانستان بدون پیشوند و پسوند آمد. این رویکرد شاید به این دلیل بوده باشد که دیورند پیش از پرداختن به تعیین مرز میان کشور خودش (یعنی هندوستان) با متصرفات عبدالرحمان خان، «مسألهی سرحد افغانستان و روسیه را پیش کشید و اظهار داشت که چون دو دولت روس و انگلیس قبلا به موافقه رسيدهاند كه رودخانهی پنج یا آموی علیا در این قسمت سرحد شمالی افغانستان شناخته شود» (افغانستان در پنج قرن اخیر، ص ۴۵۶). یعنی مورد دیگري تقریباً باقى نمانده بود كه قيد «متعلقات یا مربوطات» را بر آن میافزود.
مقدمه: «چون خطوط سرحدی افغانستان با هندوستان مورد گفتوگو و مذاکره است، و والا حضرت امیر کابل و حکومت هند هر دو خواهش دارند که این مسأله را از راه مفاهمهی دوستانه حلوفصل نموده و حدود متصرفات خود را تعیین کنند تا در آینده در راه خلافي بین حکومتین نباشد، …».
«مادهی دوم: حکومت هند هیچ وقت در مناطق افغانستان که به آن طرف افتادهاند مداخله نخواهد کرد، و والا حضرت امیر نیز در حدود هند که این طرف خطاند، دخلی نخواهد داشت».
بخشی از خاک افغانستان با معاهده گندمک از این کشور جدا شد. عکس ارسالی به اطلاعات روز.
اما زمامدار این خطه هنوز هم «امیر کابل» خوانده شده؛ هر چند در مادهی ششم «امیر افغانستان» آمده، که نشان میدهد در آن دوره این دو لقب معادل هم شمرده میشده است.
در معاهدهی کابل که در ۱۹۰۵م میان ویلیم دین و امیر حبیبالله خان به امضا رسید، ترکیب اضافی مربوطات افغانستان بار دیگر تکرار شد؛ و او «پادشاه خود مختار افغانستان و مربوطات آن» خوانده شد. میتوان با اطمینان گفت که اصطلاحات «امیر کابل»، «امارت کابل» و «سلطنت کابل» دیگر کاربردي نداشته است.
علاوه نمودن ترکیب اضافی مربوطات افغانستان در این معاهده، میتواند دو وجه داشته باشد: یا همانطوري که مرحوم حبیبی حدس میزند «شاید آنرا بهغرضي نوشته باشند که دعوای افغانستان را به اراضی از دسترفته در آینده ثابت کرده باشد» (تاریخ تجزیهی امپراطوری افغان، ص ۶۸)؛ و یا برعکس، این ترکیب به این منظور آورده شده که دستآویز ادعاهای بعدی انگلیس در بارهی بخشهایی از همین خط باشد!
هر چند دولت انگلیس، در مادهی دومِ معاهدهی سه فقرهای منعقدهی سال ۱۹۰۷م مسکو با دولت روس، «متعهد میشود که بر خلاف معاهدهی فوق [۱۹۰۵م] قسمتي از افغانستان را تصرف یا ضمیمهی خاک خود ننماید»؛ اما پس از جنگِ مسما به جنگ استقلال، بخشهایی را جدیدا تملك نمود. در مادهی پنجم پیمان متارکه منعقدهی راولپندی، ادعا شد که در حدود خیبر، «حصصِ غير تحديد شدهی خط سرحدی» باقی مانده بود، که موافقه به عمل آمد «سرحداتي را که در این موقع کمیسیون بریتانوی تعیین دارند، قبول خواهد شد».
برای اولینبار در مادهی اول معاهدهی کابل منعقدهی ۱۹۲۱م، قلمروي با حدود معین و مشخص، به نام «افغانستان» (بدون پیشوند و پسوند)، بهعنوان کشور مستقل در کنار سایر کشور های جهان عرض وجود نمود:
«مادهی اول- حکومت بریتانیا و حکومت افغانستان متساويا و متقابلا تمام حقوق استقلال داخلى و خارجى يكدیگر را تصدیق و احترام میکنند» (تاریخ تجزیهی شاهنشاهی افغان، ص ۸۲). پایان
منبع اصلی این نوشتار: روزنامه اطلاعات روز
https://tajikmedia.com/?p=13201