×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

اخبار ویژه

دیداری با گلرخسار صفی، شاعر نامدار تاجیکستان

دیداری با گلرخسار صفی شاعر نامدار تاجیکستان

نبشته از : درویش دریادلی .

همانگونه که قرار بود بروم گلرخسار صفی، شاعر نامی تاجیکستان را ببینم ، رفتم و دیدم . زن روشن سخن ، دلیر و اندیشمند.

برای نشستن با گلرخسار صفی و برای شنیدنش ، زمان زیاد نیاز است . اما در چند دقیقۀ که با وی بودم ، برایم روشن شد که ژرف می اندیشد و یکی از بیدارترین های تاجیکستان است.

این سرودش را با هم زمزمه کردیم:

ایران عزیز من

ای جان عزیز من

ما را به دل تنگت

ای یار به هم آور

صد بار ترا میرم

یک بار به هم آور

ایران عزیز ما ، ایران بزرگ تاریخی است که به ” ایران ” کنونی محدود نمی باشد . ایران عزیز ما ، ایران فردوسی است ؛ ایرانی که چندین پارچه شد و چند نام را بر آن نهادند . ایران عزیز ما ، ایران تجزیه شده ای است که تنها یک بخش آن نامش را نگهداشته است و بخش های دیگرش ، به نام های دیگر یاد می شوند . کشوری که امروز به نام اوغانستان یاد می شود ، کشوری که تاجیکستان خوانده می شود ، بخش هایی از ازبکستان و ترکمنستان و چند کشور دیگر ، همه ایران اند و مردمان بومی اش همه ایرانی . وقتی می گوییم ” ایران عزیز من // ای جان عزیز من و … ” هدف ما همان ایران بزرگ تاریخی است که پاره پاره و توته توته اش کردند.

گپ و گپ ، در پیوند به سفر کردن و به کشور های دیگر بودن و این چیزها ، گلرخسار صفی گفت : من این روز ها ، میلی به سفر کردن ندارم ، شاید آخرش دنیای آدم همانجایی می شود که آنجا زاده شده است و همانجا زیسته است ، در همانجا خودش را و جهان معنوی را که می خواهد می یابد و می سازد . نیما یوشیج گفته بود که ” دنیا ، وطن است ” ، اما من می گویم که ” وطن ، دنیاست”!

گفت : من همین جا ، با همین خاک و کوه و دریا و دار و درخت و آب و هوا ، سازم ، دنیای من همین جاست ، همین وطن ، همین مردم.

پرسیدم : با کدام شاعران ایرانی این روز ها بیشتر سر و کار دارید ؟

گفت : شاملو ، اخوان و دیگرانی که من با ایشان دوست بودم و می شناختم ، همه رفتند . تنها استاد سیمین بهبهانی هست که خدا عمر درازش دهد ، با او رابطه دارم و چند کس دیگر.

پرسیدم : با شاعران آن سوی دریا ، با شاعران ” افغانستانی ” چه ؟ در بارۀ آنها چه فکر می کنید ؟

گفت : واصف باختری را می شناسم و دوست میدارم ، در امریکا زنده گی می کند . باری در شهر ” اسلو ” برایم برنامه گرفته بودند ، آنجا دختر واصف باختری را دیدم ، منیژه باختری را . دیگران را زیاد نمی شناسم ، با شعر شان چندان آشنا نیستم . گمان می کنم که همان واصف باختری از همه بهتر است و یگان شاعر دیگر در آن کشور به مثلش نیست . لطیف ناظمی را هم می شناسم . قهار عاصی که بیچاره جوانمرگ شد . بعضی جوان تر ها ، با من تماس دارند ، بچه های خوبند ، اما نمیشه بگویم که ” شاعران ” خوب هم هستند . راستش شعر شان هنوز خوب نیست . باید کار کنند ، شاید بعضی های شان بتواننددر آینده شاعران بسیار خوب شوند.

سخن های جالب و به یاد ماندنی دیگری هم گفت و یگان چیزک های فراموش شدنی من هم گفتم که اگر شد و توانستم در یک فرصت دیگر برای تان خواهم نوشت.

در فرجام ، چند تا از کتاب های خود را و چند تا نوار و سی دی از شعرخوانی های خودش را برایم هدیه داد . کتاب هایش ” سکرات ” و ” تنها تر از تنهایی ” نام دارند . تنها تر از تنهایی ، آخرین گزیدۀ شعرش می باشد که به چاپ رسیده است.

هنگام رفتن شد . وقت وداع . دست اش را فشردم ، بدرود ، بدرود ، خدا نگهدار.

فراموش کردم که با تیلفون همراه ( موبایل ) یک عکس یا به قول تاجیک های این جا ، یک صورت ، تنهایی از خودش بگیرم . وقتی متوجه شدم ، خیلی دیر بود.

راستش ، من اهل این کار نیستم که خودم را در پهلوی کسانی که شهرت و نام و نشان بلند دارند بچسپانم و هی عکس های یادگاری بگیرم . اما از خودش یک تصویر می خواستم بگیرم که تازه ترین باشد و برای شما این جا بگذارم.

گلرخسار صفی را دیدن ، برای من ، بر آورده شدن یک رویا و یک خواهش بزرگ است . گلرخسار صفی به نام “مادر ملت تاجیک ” شناخته می شود . من بسیار خرسندم که این مادر مهربان را دیدم و با وی نشستم ، سخنانش را شنیدم و چند سخن گفتم . گلرخسار صفی ، نه تنها که شاعر دوست داشتنی تاجیکان این کشور است ، بلکه شاعر محبوب همه تاجیک های جهان و همه پارسی زبانان می باشد. گلرخسار ، شاعر بیدار ، شاعر تاجیک ، شاعر زبان شیرین پارسی را خداوند زنده گی دراز دهد و پیروزی هایش را فزون سازد.

این هم یک سروده از گزینه ” تنها تر از تنهایی ” اش :

صحنه

زندگی را صحن بازی دیده بازیگر شدم

گاه اختر

گاه اخگر

گاه خاکستر شدم

خشک بیرون آمدم گاهی زبحر گریه ها

گاه اندر اشک خشک خندۀ خود تر شدم.

از فریب نقش من

خود را بجویند آدمان

قیمت من پیش مردم زین سبب افزون بود.

ذره ذره روی صحنه آب گردم مثل یخ

آن که داند مرگ بازی

مثل من دلخون بود.

گاه شاه و گه گدایم

تا نباشم مثل خود

گاه این و گاه آنم

تا نباشم هیچ کس.

من از آن با ساز دیگر ها غزلخوانی کنم

که دمی تنهایی خود را شوم فریاد رس.

نقش من ماند نهان در چشمهای نیم خواب

چون بیابم راحت روحانی از خواب گران

من به روی صحنه میرم

در تلاش زندگی

در لب آه دیگران

در سر کلاه دیگران …

(برگرفته از کتاب ” تنها تر از تنهایی ” ، چاپ شده از طرف ” انتشارات بین المللی الهدی “، سال نشر ۱۳۸۸ هجری خورشیدی)

تاجیکم با تاجیکانم زنده ام

درویش دریادلی

( پینوشت : این دیدار با گلرخسار صفی در سال ۱۳۹۲ در شهر دوشنبه صورت گرفته بود و این نبشته هم از همان سال است).

برچسب ها :

این مطلب بدون برچسب می باشد.

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.